۱۳۹۰ تیر ۳, جمعه

پیرمرد

پریشب رفتم بقالی یه چی بخرم. کنار مغازه یه پیرمردی نشسته بود داشت روزنامه می‌خوند. از اینا که تمام موهاشون سفید شده. شب هم بود. نور مغازه روی روزنامه رو روشن میکرد یه کم. اما چشماش خیلی خیلی ضعیف بودن. هیچی نمیدید. عینک هم نداشت. یه ذره‌بین گرفته بود رو روزنامه و به سختی داشت می‌خوند. از خودم خجالت کشیدم. ماها خیلی راحت‌طلب شدیم. یک مشت موجود تیتیش مامانی داغون.
عاشق پیرمرده شدم.

۲ نظر:

. گفت...

شما صب کن به سن اون پیرمرد برسی، چشمات ضعیف شه، شب باشه، عینک تو تو خونه جا گذاشته باشی ذره بین نوت تو جیبت باشه،‌ حوصلت سر رفته باشه،
بعد اگه روزنامه هه رو اینطوری نخوندی بیا بگو جوون تیتیش مامانی هستی.

ناشناس گفت...

adama ghadre dashtehashuno vaghti midunan ke az dastesh bedan,rabti be titish mamanio goshad budano ina ham nadare :-(