۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۰, یکشنبه

سفارت کانادا


این کانادایی‌ها کلا یهو خبر رو اعلام می‌کنن. اصلا پیش خبر و اینا ندارن. یهو میبینی تعطیل شده.

البته گفتن که برای اینکه اقدام کنید باید به آنکارا پست کنید. اما خوب حداقل دیگه پاسپورت رو نمیخواد پست کنید. اما کسایی که الان پست کردن یا بردن، مدارکشون به آنکارا منتقل میشه. کسی هم به این نکته کاری نداره که خوب اون مدارک شامل پاسپورت هم میشه. یعنی پاسپورت ملت رفت که بره آنکارا.

دستشون درد نکنه.

۱۳۹۱ اردیبهشت ۹, شنبه

فیلترینگ

هه هه. تو ایران که بودم باید با فیلترشکن میرفتم تو فیسبوک. اینجا هم که هستم یه براوزر و یه فیلترشکن همیشه هستن که بتونم برم تو چند تا سایت من جمله فیسبوک. یا مثلا برم تو سایت اصلی شرکتی که می‌خوام، نه سایت کاناداش. اصلا یک وضعیت داغونی.

اینترنت ملی که میگن اینه هاااا.

۱۳۹۱ فروردین ۲۵, جمعه

کاغذبازی

یعنی جاهای دولتی ایران هم از اینا بیشتر به سیستم‌های الکترونیکی اعتماد دارن. میزان کاغذبازی اینجا دیوانه کنندست و ظاهرا خود دست‌اندرکاران سیستم الکترونیکی هم به اون اعتماد ندارن.

برای نمونه من یک مسترکارت گرفتم که توی سیستم آنلاینش همچین چیزی رو اون اول میگه:

Account Information
Account information provided to you as part of the Online Service is not the official record of your account or its activity. Your monthly account statement will remain the official record. The Online Service information is generally updated regularly, but is subject to adjustment and correction and therefore should not be relied upon by you for taking, or forbearing to take, any action.


یه نمونه دیگه هم اینکه شرکت موبایلی که استفاده میکنم تقریبا تمام زمانهای غیر اداری در دست تعمیر هست.

کار

۲ ماه پیش بود تقریبا که به این نتیجه رسیدم که باید کنار درسم کار هم بکنم. خوب اولش انتظار نداشتم که مجبور بشم باز هم به روش قدیمی خودم رو بیارم ولی مثل اینکه چاره‌ای نبود.

بعد از کمی پرس و جو کردن و دنبال مجوز کار رفتن، بالاخره تو یه سایت شروع به کار کردم (با تشکر از بهنام اسفهبد) و رزومه پر کردم و تست دادم و برای کار پیدا کردم تقاضاهای مختلف میفرستادم.

خلاصه کار پیدا شد. هرچند که فعلا کارها خیلی کوچیک هستند، ولی با توجه به اینکه تقریبا همه کارها به طراحی وب برمیگرده و من اینکاره نیستم، باز جالبه که کار پیدا میشه. درواقع کارهای جالبتری هم پیدا میشه. بالاخره به صورت هفتگی پول می‌گیری و میتونی خرج کنی.

منتها فعلا فقط با پی‌پل مصرفش دارم میکنم. نکته اینه که پول ۲ تا از سایتهایی که عضو هستم رو از اون منبع دادم این ماه (البته خودش به صورت اوتوماتیک از اونجا برداشت). یعنی بالاخره واقعا یه پولی از اون کار دستم اومد :ی

۱۳۹۱ فروردین ۲۲, سه‌شنبه

در آستانه

دلم می‌خواد تا شب همینو گوش کنم.

در آستانه
بايد استاد و فرودآمد
برآستان دری که کوبه ندارد،
چرا که اگربه گاه آمده باشی دربان به انتظارتوست و 
اگربی گاه 
به درکوفتن ات پاسخی نمی آيد.

کوتاه است در
پس آن به که فروتن باشی.

آيينه يی نيک پرداخته تواند بود 
آن جا 
تا آراسته گی را
پيش از درآمدن 
در خود نظری کنی 
هرچند غلغله ی آن سوی در زاده ی توهم توست نه انبوهی ی مهمانان،
که آن جا 
تو را 
کسی به انتظار نيست. 
که آن جا 
جنبش، شايد 
اما جنبده يی در کار نيست: 
نه ارواح نه اشباح نه قديسان کافورينه به کف
نه عفريتان آتشين گاوسر به مشت
نه شيطان بهتان خورده با کلاه بوقی منگوله دارش
نه ملغمه ی بی قانون مطلق های متنافی.ــ

تنها تو 
آن جا موجوديت مطلقی، 
موجوديت محض،
چرا که در غياب خود ادامه می يابی و غياب ات
حضور قاطع اعجاز است.

گذارت از آستانه ی ناگزير
فروچکيدن قطره ی قطرانی است در نامتناهی ی ظلمات.

«ــ دريغا 
ای کاش ای کاش 
قضاوتی قضاوتی قضاوتی 
درکار درکار درکار می بود!»ــ 
شايد اگرت توان شنفتن بود
پژواک آواز فروچکيدن خود را در تالار خاموش کهکشان های بی خورشيد
چون هرست آوار دريغ 
می شنيدی: 

«ــکاش کی کاش کی 
داوری داوری داوری 
درکار درکار درکار درکار...» 

اما داوری آن سوی در نشسته است، بی ردای شوم قاضيان،
ذات اش درايت و انصاف
هياءت اش زمان.ــ
و خاطره ات تا جاودان جاويدان درگذرگاه ادوار داوری خواهدشد.

بدرود!
بدرود! (چنين گويد بامداد شاعر:)
رقصان می گذرم از آستانه ی اجبار
شادمانه وشاکر.

از بيرون به درون آمدم:
از منظر 
به نظاره به ناظر.ــ 
نه به هياءت گياهی نه به هياءت پروانه يی نه به هياءت سنگی نه به هياءت برکه يی،ــ
من به هياءت «ما» زاده شدم 
به هياءت پرشکوه انسان 
تا در بهار گياه به تماشای رنگين کمان پروانه بنشينم
غرور کوه را دريابم و هيبت دريا را بشنوم
تا شريطه ی خود را بشناسم و جهان را به قدر همت و فرصت خويش معنادهم
که کارستانی از اين دست
از توان درخت و پرنده و صخره و آبشار 
بيرون است. 
انسان زاده شدن تجسد وظيفه بود:
توان دوست داشتن و دوست داشته شدن
توان شنفتن
توان ديدن و گفتن
توان انده گين و شادمان شدن
توان خنديدن به وسعت دل، توان گريستن ازسويدای جان
توان گردن به غرور برافراشتن درارتفاع شکوه ناک فروتنی
توان جليل به دوش بردن بار امانت
و توان غمناک تحمل تنهايی
تنهايی
تنهايی
تنهايی ی عريان.

انسان
دشواری ی وظيفه است.

دستان بسته ام آزاد نبود تا هرچشم انداز را به جان دربرکشم
هر نغمه و هر چشمه و هر پرنده
هر بدر کامل و هر پگاه ديگر
هر قله و هر درخت و هر انسان ديگر را.

رخصت زيستن را دست بسته دهان بسته گذشتم دست ودهان بسته گذشتيم
و منظر جهان را 
تنها 
از رخنه ی تنگ چشمی ی حصار شرارت ديديم و اکنون 

آنک در کوتاه بی کوبه در برابر و
آنک اشارت دربان منتظر!ــ

دالان تنگی راکه درنوشته ام
به وداع 
فراپشت می نگرم: 
فرصت کوتاه بود و سفر جان کاه بود
اما يگانه بود و هيچ کم نداشت.

به جان منت پذير و حق گزارم!
(چنين گفت بامداد خسته.)

۱۳۷۱/۸/۲۹ 

۱۳۹۱ فروردین ۱۳, یکشنبه

آمریکای زورگو

آمریکا تصویب کرده که مسافرانی که از لندن به یک سری فرودگاه که تو کانادا و مکزیک و کوبا هستند، باید اطلاعات دقیقشون حداقل ۷۲ ساعت قبل از اینکه پرواز کنند به آمریکا داده بشه و آمریکا تصمیم بگیره که شما حق دارید از لندن به مثلا اتاوا تو کانادا برید یا نه. یعنی مسافرانی که حتی از مرزهای هوایی آمریکا هم رد نمی‌شند.

احمقانست. به وضوح یک دیکتاتوری در سطح بین‌المللی فقط به خاطر اینکه زورش می‌رسه.

حالا من می‌گم این آمریکا سیستم مذخرف و گهی داره، شما با من بحث کنید.

از اینجا بخونید.