tag:blogger.com,1999:blog-84475915416762885842024-02-20T02:13:17.445+01:00مزدیسنMehttp://www.blogger.com/profile/18208564007803102241noreply@blogger.comBlogger255125tag:blogger.com,1999:blog-8447591541676288584.post-45263046843657858302014-09-18T19:24:00.003+02:002014-09-18T19:25:01.703+02:00سفرهای تابسنانی<div dir="ltr" style="text-align: left;" trbidi="on">
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
من معمولا خیلی سخت میگیرم سر نوشتن (حالا نه که خیلی هم تحفه مینویسم). ولی خیلی وقتها دلم میخواد بنویسم که وقت ندارم اون طوری که میخوام بشه.</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
حالا الانم خیلی وقت بود که میخواستم سفرهام رو بنویسم با عکس، که تنبلیم میاد.</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
این تابستون خیلی خوب بود (باید قبول کرد که تابستون دیگه عملا تموم شده :ی).</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
رفتیم بارسلونا. یکی از دوستام از ایران داشت واسه یه کنفرانس میومد که منم رفتم ببینمش، ولی رفتنی یه ماشین گرفتیم و ۵ نفری روندیم تقریبا ۱۲۰۰ کیلومتر تا اونجا. خیلی مزه داد. ۵ روز فکر کنم سفر بود که حسابی خوش گذشت. بارسلونا رو خیلی دوست دارم، شهر خیلی خیلی خوبیه.</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
رفتیم فرایبورگ (Freiburg). یکی از بچههای CouchSurfing تو یکی از دورهمیها گفت که یه مکان داره که میتونیم بریم پلاس شیم و فقط یه کیسهخواب لازمه. که ما هم رفتیم و یه ۲۰ نفری شدیم. سفر خوبی شد آخر هفتهای.</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
چند وقت بعدش واسه یه دورهمی کاری (NGS Symposium) رفتیم ۲ روز که اون هم خیلی خوب گذشت و کلی یاد گرفتیم.</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
یه مدرسه تابستونی بود تو لیپاری (یه جزیره شمال سیسیلی) که هم خیلی یاد گرفتیم هم خیلی خوش گذروندیم. مدرسهی خیلی خیلی خوبی بود و سفر لذیذی و آدمهای نازنین تازهای.</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
۲ هفته یه ماشین کرایه کردیم رفتیم چک و لهستان که ۳۰۰۰ کیلومتر روندیم و کلی شهر دیدیم. یکی از بهترین سفرهام بود. واسه این یکی انصافا باید جدا بنویسم.</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
بعد هم یه کنفرانس بود که ۱ هفته لهستان بودم و بازی کانادا کوبا والیبال رو هم رفتیم دیدیم. اون هم کنفرانس بدی نبود، ولی برای من یه کم زیاده تئوری بود.</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
الان دیگه برگشتم سر کار و باید به کنفرانس بعدی اگه بشه برسم :)</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
همین.</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
ریدم با این نوشتنم.</div>
</div>
Mehttp://www.blogger.com/profile/18208564007803102241noreply@blogger.com2tag:blogger.com,1999:blog-8447591541676288584.post-1209021757309339922014-07-01T10:31:00.000+02:002014-07-01T10:31:36.158+02:00کارخانه بچه سازی<div dir="ltr" style="text-align: left;" trbidi="on">
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
بچه که بودیم جنگ بود. ایران هم درست حسابی ارتشی نداشت که جلوی عراق وایسه. خمینی همینطور آدم میفرستاد به جای تانک جلوی عراقیها.</div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
<br /></div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
بعد خمینی واسه اینکه ملت حواسشون از مردههاشون پرت شه میگفت بکنین و بزایین که سرباز تولید بشه واسه اسلام!</div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
<br /></div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
حالا خامنهای برگشته ریده که کنترل جمعیت یه مفهوم غربیه و ما اصلا میخوایم جمعیت رو دو برابر کنیم. بعد کمکهای ضد بارداری حذف شد و بعد کلاسای قبل ازدواج تعطیل شد و از این حرفا. آخر هم مجلس تصویب کرد که اصلا هر دکتری که هر عمل ضد بارداری انجام بده ۲ تا ۵ سال زندانی میشه.</div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
<br /></div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
اون خمینی خونخوار بود و جاهطلب، این مرتیکه احمق قدرتطلب خامنهای من نمیفهمم چه مرگشه این وسط چیکار کردن و زاییدن ملت داره، جز اینکه نونخور خونهها بیشتر شه و ملت سرشون به سختی زنده موندنشون گرمتر شه و اونم اون وسط تو آب گلآلود خون مملکت رو بمکه.</div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
<br /></div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
شاید هم توهم این رو داره که اگه ملت زیاد شن، میفرستتشون جنگ و برنده میشه و قوی.</div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
<br /></div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
صد رحمت به آشغال.</div>
</div>
Mehttp://www.blogger.com/profile/18208564007803102241noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-8447591541676288584.post-18456514356643701242014-04-18T13:04:00.003+02:002014-04-21T21:58:32.520+02:00شرکت قدیم<div dir="ltr" style="text-align: left;" trbidi="on">
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
اینطور که من فهمیدم شرکتی که من قبلا توش کار میکردم واسه یکی از بخشها نیرو لازم داره و چند جا آگهی استخدامش رو دیدم.</div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
<br /></div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
یه سری هم بچهها سوال داشتن که تو شرکت اصلا چیکار میکنن و اینا، که خوب گفتم به عنوان یکی از اعضای سابق میتونم اینجا بنویسم بکله بروبکز استفاده کردن.</div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
<br /></div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
البته باید متذکر بشم که من از آگوست ۲۰۱۱ به اینور تو اون شرکت نبودم دیگه، پس اطلاعاتم اصلا به روز نیست، ولی دلیلم برای در اومدن این بود که داشتم از ایران در میومدم، نه اینکه شرکت چیز خیلی کوفتی بود.</div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
<br /></div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
این شرکت یه موقعی یه تیم تو شرکت کیشویر بود (که الان شده توسن) که کارش تحقوق و توسعه بود. چند نفر بودیم که هرچی تکنولوژی و علم به نظرمون به درد میخورد رو میرفتیم سراغش. هدف هم این بود که کشف تقلب تو دادههای بانکی کنیم.</div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
<br /></div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
من شخصا کارم رو با خوندم یه کتاب Data Mining شروع کردم. یعنی ۲ یا ۳ نفر بودیم که کتاب رو تقسیم کردیم و خوندیم. یه سری دیگه بچهها هم کارهای بیشتر فنی میکردن. مثلا با Oracle یا Microsoft Solutions سعی میکردن که دادهها رو خوب نشون بدن. از اون ۳ نفر ۲ تامون الان ایران نیستیم و اون یکی از مدیرعامل شرکتیه که الان هست.</div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
<br /></div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
بعد که پیش رفتیم یه کم پروژهها معلومتر شدن و کمکم گروهها شکل گرفتن و شرکت هم به عنوان یه شرکت دختر از کیشویر جدا شد.</div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
<br /></div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
من مدتی تو تیمی کار کردم که الان داره نیرو استخدام میکنه، که بهش میگفتیم OI. اونجا هدف این بود که تراکنشها رو ار سروری که تراکنشها رو real time داره پروسس میکنه بگیریم و زیر ۱۰ میلیثانیه بهش جواب بدیم که ریسش این تراکنش چقدره. بنابراین شروع کردیم که درست کردن یه سری ساختمان داده که کارمون رو راه بندازه، مثلا از یه خاصیت احمقانه تو شماره کارتهای بانکی استفاده کردیم که دسترسی به داده رو تو (1)O داشته باشیم. بعد یک سری کار آماری کردیم که رفتار مشتریها و ترمینالها و کارمندهای بانک رو در بیاریم و پارامترهای توزیعهای احتمالشون رو ذخیره کنیم. بعد هر تراکنش که میاد نگاه میکنیم ببینیم این تراکنش چقدر محتمل هست و ریسک در بیاریم. یه سری هم کار با Neural Networks, Kernel Methods, Decision Trees کردیم که یادم نمیاد چیا قرار بود بره تو محیط عملیاتی چیا نه. ولی خوب هر کدوم از الگوریتمها اگه یه چیز بهترش پیدا میشد جایگزین میشد طبیعتا. همه مدلها هم هر چند وقت یه بار باید پارامترهاشون با دادههای جدید بهروز میشد.</div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
<br /></div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
تو تیکه فنی هم اول قرار بود از آپاچی استفاده کنیم واسه گرفتن تراکنشها، دیدیم یواشه، یکی از بچهها یه چیزی تو C به جا اون گذاشت که خوب پایدار بود و سریع. پشت سیستم هم یه اوراکل بود که یه پروسس دیگه اون تو مینوشت و واسه خودش بافر خودش رو داشت، چون اوراکلی که داشتیم اون موقع یه چیزی تو مایههای ۹ میلیثانیه فقط طول میکشید بنویسه تو جدول یا یه همچین چیزی.</div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
<br /></div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
تا جایی که یادم میاد اون موقع که من داشتم در میومدم، یه تیم رو قسمت دادهکاوی کار میکرد، یه تیم پیادهسازی و عملیاتی کردن قضیه. تو قسمت عملیاتی همهچی ++C بود و دادهکاوی تو جاوا و اراکل و این چیزا.</div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
<br /></div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
حالا چرا سایت شرکت با مایکروسافته؟ چون اون یکی تیم که مسئول این کاره، با ابزارهای مایکروسافت کار میکنه.</div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
<br /></div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
آیا کدهایی که زده میشه متنبازه؟ نه لزوما، ولی گاهی حتا تو تیم داتنتی یه ماجولهایی رو گیتهاب میره.</div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
<br /></div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
فضای شرکت چطوری بود؟ تو همین بلاگ کلی خاطره هست در موردش. پستهایی که بعد از مهر یا آبان ۸۸ در مورد شرکت باشه یعنی مال این شرکته فکر کنم. <a href="https://www.google.com/search?q=site%3Amazdayasn.blogspot.com+%D8%B4%D8%B1%DA%A9%D8%AA&oq=site%3Amazdayasn.blogspot.com+%D8%B4%D8%B1%DA%A9%D8%AA&aqs=chrome..69i64j69i57.12845j0j7&sourceid=chrome&es_sm=121&ie=UTF-8#q=site:mazdayasn.blogspot.com+%D8%B4%D8%B1%DA%A9%D8%AA&start=10">اینم گوگلش.</a><br />
<br />
<b>ویرایش:</b><br />
یکی اینکه ظاهرا وبسایت شرکت اصلا الان دیگه دست بچههای شرکت نیست و یه شرکت دیگه به نام صفرویک مسئولشه. من شخصا هیچوقت سایت شرکت رو دوست نداشتم و هنوزم به نظرم چیز خیلی خیلی داغونی میاد.<br />
<br />
یکی دیگه اینکه در حال حاضر تنها ماژولهایی که رو گیتهاب رفتن از طرف تیم UI بوده که با داتنت و محصولات مایکروسافتی کار میکنن. <a href="https://github.com/tidm">اینجا</a> میشه دید ماژولها رو.<br />
<br />
یکی دیگه اینکه آخرین تیمی که من یه طورایی مسئولش بودم همین تیم UI بود، و تمام کارها رو خیلی مرتب با Agile پیش میبردیم و فکر میکنم که هنوزم میبرن. نکتش این بود که این کار باعث میشد معمولا تیم سر زمانبندیهاش باشه، چون واقعی بودن، ولی بقیه تیمها و رئیس من خیلی از این سیستم خوششون نمیومد. ولی ما کار خودمون رو میکردیم. از نظر مدیریتی و سیستم کار کردن اون تیم مورد علاقه من بوده و هست. ولی خوب با محصولات مایکروسافت کار میکنن دیگه، واسه یکی مثل من و خیلیهای دیگه که وقتی کد سی و سیپلاسپلاس میزنن آبشون میاد جذابیت کمتری داره، ولی کار توش خیلی خیلی لذتبخش بود برام، هرچند فکر کنم یک خط کد هم اونجا نزدم.<br />
<br />
نکته آخر اینکه همونطور که اول قضیه گفتم، من نزدیک شاید ۳ سال هست که اونجا نیستم، پس میتونه خیلی تغییر کرده باشه.</div>
</div>
Mehttp://www.blogger.com/profile/18208564007803102241noreply@blogger.com3tag:blogger.com,1999:blog-8447591541676288584.post-49476180563701491202013-11-21T10:11:00.002+01:002013-11-21T10:11:56.624+01:00وبلاگ انگلیسی<div dir="ltr" style="text-align: left;" trbidi="on">
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
یه مدتیه که تو یه بلاگ دیگه انگلیسی مینویسم.</div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
<br /></div>
<div style="text-align: left;">
<a href="http://adrintheidiot.blogspot.com/">http://adrintheidiot.blogspot.com/</a></div>
</div>
Mehttp://www.blogger.com/profile/18208564007803102241noreply@blogger.com1tag:blogger.com,1999:blog-8447591541676288584.post-90056554553979306192013-07-28T11:18:00.001+02:002013-07-28T11:18:57.493+02:00درس - کافه<div dir="ltr" style="text-align: left;" trbidi="on">
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
توی کافه نشستم. یه کافه وسط شهر. اینجا هم شهری نیست که وسطش از مثلا هفتتیر تا کارگر باشه (مثلا)، اینجا کل شهر از هفتتیر تا کارگرٍ. یه خیابون شاید به طول یک کیلومتر که همه مغازهها اونجان. حالا وسط اون خیابون یه کافهی اینترنتدار هست که من توش گاهی درس میخونم (استارباکس). البته دلیل اصلی من واسه اینجا اومدن اینه که سیستم خنککننده هوا داره که بیشتر جاها پیدا نمیشه این حوالی.</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
من هم یه کافی با یه مافین بلوبری گرفتم واسه صبحونه خوردم.</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
حالا فکر کن نشستم اینجا و دارم درس یادگیری آماری رو میخونم که امتحانش رو دارم. یهویی میبینم بیرون مثل دوش داره بارون میاد و مردمی که رد میشن با چترهای رنگی رنگی دارن میان و میرن. البته زیاد نیستن، همچین شهری روز یکشنبه واقعا تعطیله، آدمها هم تعطیل میکنن.</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
بر عکس روزهای دیگه هم که بیشتر آدمها خسته از کار یا خرید میان اینجا یه کافی میخورن و میرن، امروز بیشتر آدمها کسایی هستن که دارن درس میخونن اینجا. یه آهنگ جَز هم گذاشته که حسابی حس درس خوندن به آدم میده.</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
همین - خوشحال بودم اومدم نوشتم.</div>
</div>
Mehttp://www.blogger.com/profile/18208564007803102241noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-8447591541676288584.post-10603957504784602572013-06-30T10:45:00.001+02:002013-06-30T10:45:45.317+02:00گوگوش - داوری<div dir="ltr" style="text-align: left;" trbidi="on">
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
گوگوش رقته تو مسابقه بهترین خواننده زن دنیا کاندیدا شده، بعد ملت هم بهش رای میدن.</div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
<br /></div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
حالا اگه یارو فکر میکرد که طرف واقعا بهترین خواننده زن دنیاست اصلا کونم نمیسوختها. مشکل من اینه که یارو میاد میگه به نظرم بهتر از گوگوش هم تو لیست هست، اما بهش رای دادم.</div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
<br /></div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
سوال بنده: چرا؟</div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
<br /></div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
البته سوال مشابهش رو وقتی که ملت پایه کروبی بودن ولی میرفتن به موسوی رای میدادن رو میپرسیدم و جوابشون رو میفهمیدم، نه اینکه به نظرم خیلی جواب قانعکنندهای باشه، ولی یه چیزی بود. مثلا طرف پراگماتیستی فکر میکرد و میگفت به هر حال کروبی رای نداره و ترجیح میدم کسی که به ایدهآل من نزدیکتره رای بیاره. خوب اونجا یارو داره به کسی رای میده که بعدا قدرت اجرایی داره و باور داره که تو زندگیش تاثیر میذاره. (امیدوارم امر به کسی مشتبه نشه که من موافق هیچ کدومشون بودم)</div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
<br /></div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
حالا گوگوش الان قراره رای بیاره چه گلی به سر اینا بزنه که دارن با وجود اینکه باور دارن بهتر از اون هست بهش رای میدن؟</div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
<br /></div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
برا من اصلا این خوانندههه مهم نیست الان. من مشکلم اینه که چرا آدما نمیتونن داور بیغرض باشن؟</div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
<br /></div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
خوشحال میشم یکی بیاد بگه که چرا، که من اینقدر فکر نکنم که آدما خیلی گهن.</div>
</div>
Mehttp://www.blogger.com/profile/18208564007803102241noreply@blogger.com3tag:blogger.com,1999:blog-8447591541676288584.post-9501765966882447602013-06-27T15:35:00.000+02:002013-06-27T15:35:34.615+02:00رینش جمهوری اسلامی به آدمها<div dir="ltr" style="text-align: left;" trbidi="on">
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
اینکه یکی ادعا کنه که تو سیستم جمهوری اسلامی بزرگ شده و از نظر روانی سالمه مثل این میمونه که یه شیشه که با چکش آهنی خورد شده ادعا کنه که ترک بر نداشته. بنابراین من هم همچین ادعایی ندارم. فقط یه کم مشاهداتم از بقیه اذیت میکنه.</div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
<br /></div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
بودن با آدمهای سالم کاری نیست که بشه به این راحتیها انجام داد. کلا آدم سالم خیلی کم پیدا میشه. مخصوصا کسایی که سالها در معرض سیستم مبتذلی مثل رژیم ایران بوده باشند.</div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
<br /></div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
مثلا طرف ادعا میکنه که با رژیم ایران مشکل داره، بعد با تمام زیرساختهای اون حکومت داره زندگی میکنه.</div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
<br /></div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
طرف میآد اینجا عرق میخوره، بعد هنوز فکر میکنه سگ نجسه، خوب عموجون عرق رو همون کسی ممنوع کرده که گفته سگ نجسه، الان شما رو چه حسابی داری با یکیش حال میکنی با یکیش نه؟</div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
<br /></div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
این تیکههای دینی-مذهبی قضیه رو که بگذاریم کنار، یک دسته دیگه آدمها هستند که به شدت از نظر اجتماعی داغون شدن.</div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
<br /></div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
مثلا با طرف رفتیم سفر، بعد یکی که عکاسی کرده همه عکسها رو بین ۳ نفری که تو سفر بودن به اشتراک گذاشته، بعد این رفته همه عکسهایی که خودش توش بوده رو پاک کرده. الان من سوالم اینه که اگه سانسور جمهوری اسلامی بده، پس چطوریه که شما با ۲ نفری هم که رفتی سفر نمیتونی عکس به اشتراک بذاری؟</div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
<br /></div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
بعد از اون بدتر رفته همون عکسها رو گذاشته تو فیسبوک، یه عکس هم که یکی دیگه توش بوده (من) بو قیچی کرده که فقط خودش توش باشه و گذاشته اونجا. بعد باز سوال من اینه که شما علاقهای نداری که حتی بگی که اون عکسا رو گرفته؟ بعد که میگی، همه نوشتههای تو رو زیر اون عکسها پاک میکنه. بعد میگن رژیم ایران خیلی وقیهه که اینقدر تابلو سانسور میکنه.</div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
<br /></div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
همه اینها رو که میبینم، هی پوزم میخوره که چطوری این رژیم اینقدر ریده بهمون. یعنی من تمام تلاشمم بکنم نمیتونم اینقدر به یه فرهنگ برینم.</div>
</div>
Mehttp://www.blogger.com/profile/18208564007803102241noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-8447591541676288584.post-46941154155075118162013-06-06T14:20:00.002+02:002013-06-06T14:20:58.052+02:00طلای سرخ - جعفر پناهی<div dir="ltr" style="text-align: left;" trbidi="on">
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
<div style="text-align: justify;">
چند روز پیش خواهرم میپرسید که میرم ایران یا نه. من که قصد رفتن ندارم فعلا، ولی معمولا یه طورای خنثایی میدونم که نمیخوام برم.</div>
</div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
</div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
<div style="text-align: justify;">
این فیلم رو دیدم (راستش الان که دارم مینویسم نصفش رو دیدم)، و باز مثل موقعهایی که هر از چندگاهی پیش میآد، به صورت فعال دلم نمیخواد برم.</div>
</div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
</div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
<div style="text-align: justify;">
نکته اینه که من تو اون مملکت قبل از اومدنم هم کاری در راستای درست شدنش نمیکردم، الان هم برم تخمشو ندارم که کاری کنم. کارهایی هم که به قولی هزینشون کمتره رو اصلا پایه نیستم، تو اون سیستم کاری نیست که نیان بگیرنت و فایدهای داشته باشه. پس وقتایی که دوباره یادم میآد چه سیستم مذخرفی جریان داره، بیشتر دلم نمیخواد که برم.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
گمونم فیلم خوبیه، چون اعصاب من رو خیلی داغون به هم ریخت.</div>
</div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
</div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
<div style="text-align: center;">
<br /></div>
</div>
<div style="text-align: center;">
<iframe allowfullscreen="" frameborder="0" height="300" mozallowfullscreen="" src="http://player.vimeo.com/video/52460094" webkitallowfullscreen="" width="500"></iframe> </div>
<div style="text-align: center;">
<a href="http://vimeo.com/52460094">طلای سرخ - ساخته : جعفر پناهی</a> from <a href="http://vimeo.com/hashtaad">www.hashtaad.com</a> on <a href="http://vimeo.com/">Vimeo</a>.</div>
</div>
Mehttp://www.blogger.com/profile/18208564007803102241noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-8447591541676288584.post-20607620531682735462013-05-31T16:19:00.000+02:002013-05-31T16:19:39.147+02:00پیرزن و دفترش<div dir="ltr" style="text-align: left;" trbidi="on">
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
کارت بانک رو میذارم توی ماشین که ازش پول بگیرم. یه سالنه که دو طرفش رو به خیابون ماشینهای خودکار بانک داره. با شیشههای بزرگ یه سالن ساخته شده که روبروت خیابونه و پشتت شعبهی بانک. تم رنگی بانک کلا زرده. همه چی توش زرد رنگه. حتی منوهای ماشین خودکار. دم شیشههایی که رو به خیابون هستند یه پله مانند فلزی نقرهای رنگ سرتاسر اون سمت سالن رو گرفته. </div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
گوشهی سالن، روی همون سکوی فلزی، کلی کاغذ و دفتر و یه کیف ولو شده. ارتفاع سکو شاید به زانو هم نرسه. یه پیرزن خیلی پیری با موهایی تمام سفید که دیگه یک دست هم از سرش در نیومدن و اینجا و اونجای سرش رو کمپشت گذاشتن، همون موهاش رو با کش بسته و خم شده داره یه کارایی با اون کاغذها میکنه. صدای کارت تو دستگاه گذاشتن من رو که میشنوه یه کم نگران برمیگرده نگاه میکنه. شاید چون احساس میکنه اطلاعات اون دفترچه خیلی شخصی باشند. تمام تلاشم رو میکنم که احساس کنه اصلا بهش توجهی نمیکنم. بر میگرده و به کارش ادامه میده. زیر چشمی نگاه میکنم و میبینم که یک طرف صفحهای که بازه توی دفتر، یک کارت ویزیت چسبیده و یک چیزهایی هم زیرش نوشته شده. پیرزن مشغول مالیدن چسب ماتیکی پشت یه کارت ویزیت دیگست. اون رو میچسبونه همون صفحهی مقابل توی همون دفتر. یکی دو تا هم رسید داره که اونها رو هم داره آماده میکنه یک طوری توی همون صفحه جا بده. گمونم رفته تو شعبه کارش رو انجام داده و حالا داره همه کاغذهای مهم رو توی اون دفتر مرتب میکنه چون احساس میکنه اگه الان این کار رو نکنه و بذاره بره خونه، یادش میره یا ممکنه که گم کنه بعضی از اون کاغذها رو.</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
احساسی که اون پیرزن نسبت به دفترش داره تمام وجودم رو به لرزه میاندازه. احتمالا اگه اون دفتر گم شه، تمام شمارههای تلفنش، شماره حسابهاش، رمزهای عبورش برای گرفتن پول از بانک و همه چیزهای مهمی که دیگه به خاطر سنش نمیتونه به یاد بسپره گم میشن. ترجیح میدم اون نگاه نگرانش که اول کرد، برای این بوده باشه که احساس میکنه اطلاعات اون دفتر خیلی مهم هستن تا اینکه احساس نگرانی کرده باشه که به نظر من پسر جوون یلا قبا آدم کودنی بیاد. خیلی دلم میخواست ازش عکس بگیرم. اما اصلا نمیخواستم فکر کنه که داره کار عجیبی میکنه. میتونستم تمام روز رو باهاش کاغدهاش رو مرتب کنم.</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
پول رو میگیرم از دستگاه و میرم که سوار تراموا بشم. ایستگاه دقیقا روبروی بانکه. نگاهم رو نمیتونم از روی پیرزن بردارم. قطار میآد و من رو از اونجا میکنه میبره.</div>
</div>
Mehttp://www.blogger.com/profile/18208564007803102241noreply@blogger.com1tag:blogger.com,1999:blog-8447591541676288584.post-17114948060734193092013-05-30T10:45:00.001+02:002013-05-30T12:39:51.239+02:00خامنهای - قانون<div dir="ltr" style="text-align: left;" trbidi="on">
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
<a href="http://www.mardomak.org/story/78104">تیتر خبر اینه</a>: تشکر خامنهای از نامزدهای رد صلاحیت شده به دلیل تمکین به قانون.</div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
الان قانون یعنی خودش دیگه؟ بعد مثلا گفته ما هم ممکنه یه موقعی از قانون ناراضی باشیم، ولی تمکین میکنیم که بلابلابلا</div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
<br /></div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
خوشم میاد یارو پرروئه. الان منظورش ای اینکه خودش از قانون ناراضی باشه دقیقا چیه؟ مثلا چون یه دستیه نمیتونه درست جلق بزنه از خودش ناراضی میشه؟</div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
<br /></div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
دیدین مثلا یارو خفن باهوشه بعد هی یه کارایی میکنه که هر دفعه پوزتون میخوره؟ این یارو هم اینقدر وقیهه که من هر دفعه کم میارم از اعتماد به نفسش.<br />
<br />
ویرایش: پ.ن. یکی از دوستان متذکر شد که اینجا انگار دارم سعی میکنم با جلق زدن مثلا یه کار پست رو مثال بزنم. ولی اصلا منظورم این نیست، چون خودارضایی رو کار پستی نمیدونم. منظورم اتفاقا این بود که طرف به خودش حال میده، ولی از مدل حال دادن به خودش راضی نیست.</div>
</div>
Mehttp://www.blogger.com/profile/18208564007803102241noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-8447591541676288584.post-88791497307719029072013-05-15T19:35:00.000+02:002013-05-15T19:36:04.309+02:00گهخوری قدرتمندان<div dir="ltr" style="text-align: left;" trbidi="on">
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
من اینقدره از این سیستم گهخوری آدمهایی که قدرت دستشونه، بعد احساس خطر میکنند خوشم میآد. بعد اینقدره بیشتر خوشم میآد وقتی میبینم که چقدر احمقند و همشون مثل همند.</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
حالا اصلا چی شد که یاد این افتادم باز؟</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
<a href="http://www.mardomak.org/story/77750">اینجا</a> رو دیدم، بعد یارو رسما هی داره گه میخوره. ترسیده یه موقع قدرت بیافته دست یکی که یه کم فرق کنه مثلا، بعد از اینا خیلی خوشش نیاد. البته کلا اینا که همشون سر تا پا یه کرباسن، ولی خوبیش الان اینه که این سری خودشون بد دهن همو سرویس کردن. یاد یارو سرتیپ ۲ سپاهه میافتم که بعد انتخابات دستگیر شده بود بعد میگفت اینا مثل اژدها میمونند که بچه خودشونو میبلعند.</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
بعدا که موسوی و کروبی رو بازداشت کردن من اینقدره خوشحال شدم. چون واقعا برای آدمهایی که برای من خیلی عزیز هستند فرقی نمیکنه که کدومشون سر کار باشه، همشون اون آدمها رو اعدام و زندانی میکنند و از هیچ گونه حقی برخوردارشون نمیکنند. </div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
یا مثلا ملت یه طورایی انگار ایدهآلشون اینه که خاتمی بیاد، بعد من نمیتونم یارو رو دوست بدارم، چون وقتی ریختن مهر ماه سال ۷۷ و همه مراکز آموزشی بهاییها رو بستند اون مردک رییس جمهور بود. حالا من نمیگم خاتمی بده، اصلا برام اهمیتی نداره که چطوریه، چیزی که برام مهمه اینه که واقعا برای عزیزانم هیچ فرقی نمیکنه. تحت قدرت همشون دهن همه این عزیزترینان سرویسه.</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
بگذریم از اینکه الان خود من هم مستقل از اینکه کدوم یکی از این آخوندها سر کار باشه، طبق عقیده همشون باید کشته بشم؛ ولی خوب من یکی فعلا فرار کردم و بیرون گود نشستم و خیلی احساس خطر نمیکنم. منتها خوبیش اینه که کلا تردیدی نمیمونه برام که هیچ کدومشون به درد من یکی نمیخورن.</div>
</div>
Mehttp://www.blogger.com/profile/18208564007803102241noreply@blogger.com1tag:blogger.com,1999:blog-8447591541676288584.post-3181197815040795402013-05-13T22:39:00.001+02:002013-05-13T22:39:52.822+02:00کمپوت گیلاس<div dir="ltr" style="text-align: left;" trbidi="on">
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
شاید دبستانی بودیم، من و پسرخالهی همسنم و داداش ۴ سال کوچکترش نشستیم و مامانشون داره دونه دونه بهمون از تو شیشه کمپوت گیلاس، گیلاس میده. من وسط نشسته بودم و اون ۲ تا دو طرف من. یک دور از چپ به راست یک گیلاس، یک دور از راست به چپ. کاملا عادلانه، فقط نکته اینه که من هر دفعه که نوبتم میشه یک گیلاس گیرم میآد، اون ۲ تا هر دفعه ۲ تا گیلاس گیرشون میاد.</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
اون موقع خیلی به این موضوع فکر کردم که چطور الان میتونم ثابت کنم که خالهی محترم داره عادلانه گیلاسها رو تقسیم نمیکنه. اما نشد که نشد.</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
قضیه از این قرار بود که شوهر یکی دیگه از خالهها تو سیل گیر کرده بود و تو بیمارستان کل دست و پاش تو گچ بود و خلاصه رفته بودیم عیادت، بعدشم که رفته بودیم خونه خالهی شوهر مریضدار، یکی از کمپوتها رو خیلی ولخرجی کرده بودن و داده بودن به ما. یادم هم نیست که چرا بقیه نبودن و فقط ما ۳تا بودیم. شاید تنها راهی بوده که ما رو یک جا بتمرگونند و تکون نخوریم. اما یادمه که ته تهش ما خیلی خوشحال بودیم که شوهرخالههه اینطوری شده، چون ما هم کمپوت گیلاس گیرمون اومد، هم یک دور همی مفتی غیر عیدی.</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
هنوز هم که میرم تو مغازه یکی از خریدهام هر هفته یک شیشه کمپوت گیلاسه، البته کمپوتهای اینجا دیگه مثل ایران خوشمزه نیست، ولی کمپوت گیلاسه دیگه.</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
گمان نکنم آسیبهای روانیای که ما آدمهای اون دوره تو ایران دیدیم، به این سادگیها از روانمون پاک شه؛ ولی حداقل الان پولم به کمپوت گیلاس میرسه.</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
پ.ن. خیلی ننه من قریبم بازی در آوردم، خیلی بهتر از اونیم که از این نوشته به نظر میآد :ی</div>
</div>
Mehttp://www.blogger.com/profile/18208564007803102241noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-8447591541676288584.post-60590904305719267382013-05-05T14:15:00.002+02:002013-05-05T14:15:27.958+02:00Google Map - Tehran<div dir="ltr" style="text-align: left;" trbidi="on">
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
امروز یکی از بچهها یه لینک به به جایی تو تهران گذاشته بود، بعد رقتم تو گوگل مپ و همه مسیرهایی که بیشتر وقتها میرفتم تو تهران رو از تو نقشه دنبال کردم. خیلی ترافیک بود :ی ولی خیلی خوش گذشت :ی</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
یکی از چیزهایی که دلم براش تنگ میشه تو تهران، ناشناس بودنه. اینجا خیلی زود همه رو میشناسی و هر جا که بری چند نفر آشنا میبینی. ناشناس بودن مشخصه شهرای بزرگی مثل تهرانه، چیزی که دوستش داشتم.</div>
</div>
Mehttp://www.blogger.com/profile/18208564007803102241noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-8447591541676288584.post-81015395068683207582013-04-09T11:20:00.000+02:002013-04-09T11:20:02.619+02:00Listen Wrold!!!<div dir="ltr" style="text-align: left;" trbidi="on">
<div style="text-align: justify;">
<span style="font-family: 'Helvetica Neue', Arial, Helvetica, sans-serif;">Hey world!!! You're going to the wrong direction.</span></div>
<div style="text-align: justify;">
<span style="font-family: 'Helvetica Neue', Arial, Helvetica, sans-serif;"><br /></span></div>
<div style="text-align: justify;">
<span style="font-family: 'Helvetica Neue', Arial, Helvetica, sans-serif;">What the hell is going on?</span></div>
<div style="text-align: justify;">
<span style="font-family: 'Helvetica Neue', Arial, Helvetica, sans-serif;"><br /></span></div>
<div style="text-align: justify;">
<span style="font-family: 'Helvetica Neue', Arial, Helvetica, sans-serif;">This is what you hear and/or read every day.</span></div>
<div style="text-align: justify;">
<span style="font-family: 'Helvetica Neue', Arial, Helvetica, sans-serif;"><br /></span></div>
<div style="text-align: justify;">
<span style="font-family: 'Helvetica Neue', Arial, Helvetica, sans-serif;">- <a href="http://www.bbc.co.uk/news/world-middle-east-22071517">UAE activist jailed for courtroom tweet</a>. Seriously? For twitting what's been happening in his father's court? Lucky their governors for having that much oil and US alliance.</span></div>
<div style="text-align: justify;">
<span style="font-family: 'Helvetica Neue', Arial, Helvetica, sans-serif;">- <a href="http://www.bbc.co.uk/news/world-middle-east-22062626">Hamas going the same direction as </a><a href="http://www.bbc.co.uk/news/world-middle-east-22062626">Iran</a>. It forces haircut and clothes style.</span></div>
<div>
<div style="text-align: justify;">
<span style="font-family: 'Helvetica Neue', Arial, Helvetica, sans-serif;">- <a href="http://en.wikipedia.org/wiki/Internet_censorship_in_Tunisia">Internet Censorship in Tunisia after the revolution</a>. It's not the only thing; the Islamic government is moving toward a direction that people in the country criticize them by trying to shout that they are becoming another Iran after the revolution in 1978. Even the very simple activities like drinking or getting alcoholic beverages is becoming harder and harder, and more expensive. More pressure is being put on non-religious people, specially women.</span></div>
</div>
<div>
<div style="text-align: justify;">
<span style="font-family: 'Helvetica Neue', Arial, Helvetica, sans-serif;">- In Egypt, <a href="http://news.yahoo.com/5-killed-muslim-christian-clashes-egypt-115220059.html">fresh clashes</a> between different groups, Muslims, Christians, army, seculars, etc., it's just increasing violence entropy being observed in that country.</span></div>
</div>
<div>
<div style="text-align: justify;">
<span style="font-family: 'Helvetica Neue', Arial, Helvetica, sans-serif;">- North Korea vs. South Korea and US and their stupid atomic bomb and missile tests. China vs. Japan on those ridiculous islands. That part of the world the last thing needs is another war.</span></div>
</div>
<div>
<div style="text-align: justify;">
<span style="font-family: 'Helvetica Neue', Arial, Helvetica, sans-serif;">- Clashes in Africa that often have a group of extremists on one side; and it's sadly starving people.</span></div>
</div>
<div>
<div style="text-align: justify;">
<span style="font-family: 'Helvetica Neue', Arial, Helvetica, sans-serif;">- Iran with it's insane government. So unfortunate for it's people that they're living in such a strategic place of the world.</span></div>
</div>
<div>
<div style="text-align: justify;">
<span style="font-family: 'Helvetica Neue', Arial, Helvetica, sans-serif;">- Russia with it's re-presidential of Putin; that even Merkel just mentioned human rights problems in the country.</span></div>
</div>
<div>
<div style="text-align: justify;">
<span style="font-family: 'Helvetica Neue', Arial, Helvetica, sans-serif;"><br /></span></div>
</div>
<div>
<div style="text-align: justify;">
<span style="font-family: 'Helvetica Neue', Arial, Helvetica, sans-serif;">I'm really exhausted of this never ending list.</span></div>
</div>
<div>
<div style="text-align: justify;">
<span style="font-family: 'Helvetica Neue', Arial, Helvetica, sans-serif;"><br /></span></div>
</div>
<div>
<div style="text-align: justify;">
<span style="font-family: 'Helvetica Neue', Arial, Helvetica, sans-serif;">These days my brain is heavily busy with "Is humankind in a better situation now, compared to other era in history?" and it just can't convince me for a positive answer to the question. If the question is whether we've had a positive effect as an specie on earth, I don't think so. I'm definitely not saying that I'm in favor of a genocide on humans, I'm just angry how we made our existence pointless.</span></div>
</div>
</div>
Mehttp://www.blogger.com/profile/18208564007803102241noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-8447591541676288584.post-53078200405162033312013-04-05T20:48:00.002+02:002013-04-05T20:49:07.992+02:00تنهایی پر هیاهو<div dir="ltr" style="text-align: left;" trbidi="on">
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
سی و پنج سال داخل یک زیر زمین، دستگاه پرس، شهر پراگ.</div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
<br /></div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
پرس کتابهای ارزشمندی که چاپشون غیر قانونی شده و جمعآوری شدن و باید نابود شن.</div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
<br /></div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
خانهای پر از کتاب. تخت خوابی زیر ۲ تن کتاب روی یک قفسه.</div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
<br /></div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
کولیها. دخترکی که پایش روی گه میرفت، صندلی که روی گه رفت.</div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
<br /></div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
آب جو.</div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
<br /></div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
پرس بزرگ، کارگران جدید، اخراج، آرامیدن در پرس.</div>
</div>
Mehttp://www.blogger.com/profile/18208564007803102241noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-8447591541676288584.post-31409854128120016772013-03-30T16:39:00.001+01:002013-03-30T16:39:30.161+01:00Misc...<div dir="ltr" style="text-align: left;" trbidi="on">
Easter: A long annoying loooong weekend.<br />
<br />
I'd got a new headphone. I'm in a cafe using my old headphone, and it sucks.<br />
<br />
I finally could get one of <a href="http://www.mskeyboard.com/pictures/kenesis_kb.jpg">these</a> keyboards. I feel a huge difference in the comfort level, specially because it's specifically emacs friendly.<br />
<br />
As time passes, I feel having a baby is more and more none-sense.<br />
<br />
For some ridiculous reason, I'm not sure about my insurance status.<br />
<br />
Germans are tall, so the secretary is not used to requests for footrests.<br />
<br />
Wow, lots of crap going on in my mind.</div>
Mehttp://www.blogger.com/profile/18208564007803102241noreply@blogger.com1tag:blogger.com,1999:blog-8447591541676288584.post-49419929443592342782013-03-04T17:39:00.000+01:002013-03-04T17:39:08.846+01:00Photo Copyright<div dir="ltr" style="text-align: left;" trbidi="on">
<span style="font-family: inherit;">-me: Do you have my photos?</span><br />
<span style="font-family: inherit;">-secretary: Yes, but a printed version of them.</span><br />
<span style="font-family: inherit;">-m: How do I get the original version?</span><br />
<span style="font-family: inherit;">-s: Hmm, you don't, this is only for you to decide which one you want us to use in certain occasions like brochures or something.</span><br />
<span style="font-family: inherit;">-m: Oh, so I don't want any of them.</span><br />
<span style="font-family: inherit;">-s: Actually if you want one of them to be used, you should sign an agreement for the copyright to allow them to use it. They are afraid if you would go and print them for your families and give them to people.</span><br />
<span style="font-family: inherit;">-m: If I don't have my photo, I don't want anyone else to have them.</span><br />
<span style="font-family: inherit;">-s: Okay, I haven't figured out the details about the copyright of the photos how MPI will own them. I suspect after we own them, we can do whatever we want, including that we can give them also to you.</span><br />
<span style="font-family: inherit;">-m: Then I'll wait until you figure that out.</span><br />
<span style="font-family: inherit;">-s: Sure, and you can mention that you don't allow them to use your photo unless you yourself own it too.</span></div>
Mehttp://www.blogger.com/profile/18208564007803102241noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-8447591541676288584.post-34423951085717512342013-01-23T13:57:00.000+01:002013-01-23T13:57:18.273+01:00کافه پراگ<div dir="ltr" style="text-align: left;" trbidi="on">
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
من هیچ وقت کافه پراگ نتونستم برم. چند بار سعی کردم ولی هر بار که رفتم تعطیل بود.</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
ولی خوب، از حال و هوای آدمهایی که میرفتن، میشد فهمید که چطور جاییه.</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
حالا حکومت دلش میخواد زحمتش رو کمتر کنه و تو همه کافهها رو یهجا بتونه ببینه، همه کافهها دوربین باید نصب کنن. البته این سوال پیش میاد که این آدمها تو حکومت اصلا پیش نیومده که ۱۹۸۴ رو بخونن؟ یا خیلی کتابای دیگهی تو همین زمینه.</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
بعد خوب این یه کافه اونقدری بچههاش با شرف بودن که ببنده و زیر بار این قضیه نره. هزینهای که همشون پذیرفتن که بپردازن.</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
گریم گرفت، چون یاد همه هزینههایی میافتم که آدمها دارن هر روز میپردازن. تو این مورد به خصوص هم فقط بچههای پراگ نیستن که دارن هزینه میدن. این هزینه رو همه آدمهایی که دوست داشتن برن اونجا و حالا یه جایی که خیلی دوسش داشتن، دیگه نیست که برن، میدن. این چیزا خیلی واضحتر از بقیه هزینههایی که آدمها میدن، اجتماعیه. اینطوری محکم میزنه تو صورتت.</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
از <a href="http://jadi.net/2013/01/rooze-akhare-prag/">اینجا</a> خوندم اول البته.</div>
</div>
Mehttp://www.blogger.com/profile/18208564007803102241noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-8447591541676288584.post-86093083289603279612013-01-20T14:53:00.000+01:002013-01-20T14:53:59.643+01:00Starbucks - Coffee<div dir="ltr" style="text-align: left;" trbidi="on">
<div class="separator" style="clear: both; text-align: center;">
<a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEhGJdlTnKOV2l3nGLVdx9e7MhWU-jt09JrfGIYCkH-dCpQdqoHYdgjMhqUytOxQfnxb_yEkbUmRbhAi997ACXdwHFNANnlt1P-8qPGp4TLn6icTIRmG239vFcvZRPdovbuw2ZroIdrFduZl/s1600/IMG_20130119_170642.jpg" imageanchor="1" style="margin-left: 1em; margin-right: 1em;"><img border="0" height="480" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEhGJdlTnKOV2l3nGLVdx9e7MhWU-jt09JrfGIYCkH-dCpQdqoHYdgjMhqUytOxQfnxb_yEkbUmRbhAi997ACXdwHFNANnlt1P-8qPGp4TLn6icTIRmG239vFcvZRPdovbuw2ZroIdrFduZl/s640/IMG_20130119_170642.jpg" width="640" /></a></div>
<br /></div>
Mehttp://www.blogger.com/profile/18208564007803102241noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-8447591541676288584.post-71197973624463127682013-01-17T14:18:00.000+01:002013-01-17T14:19:33.365+01:00دختران دهه شصت<div dir="ltr" style="text-align: left;" trbidi="on">
<div dir="rtl">
</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
این متن رو یکی از دوستام برام فرستاده بود. پیداش نکردم رو اینترنت و نمیدونم کی نوشتتش. ولی اینقدری خوب بود که ارزش یه جایی بودن رو داشته باشه. اینه که گذاشتمش اینجا. خوشحال میشم اگه نویسندشم پیدا بشه. درضمن اگه با متن اصلی تفاوت داره من مقصر نیستم. من عینن این رو دریافت کردم.</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
دختران دهه ی شصت:</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
به دنیا که قدم گذاشتیم جنگ بود</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
پدر ها در جبهه ها با مرگ می جنگیدند</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
مادر ها در خانه ها با زندگی</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
گوش های ما نت های آژیر خطر را خوب میشناخت </div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
و ما با همین موسیقی توی کوچه ها لی لی می رقصیدیم</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
مادرانمان جای ایستادن پای آینه</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
در صف های گوشت و برنج کوپنی می ایستادند</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
و آغوششان جای عطرهای فرانسوی</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
بوی غذای گرم می داد</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
و سینه و باسنشان را </div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
حاملگی های چهار و پنج و شش باره، پروتز می کرد.</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
سرخی لبهای مادرانمان را «حرمت خون شهدا» سپید می کرد</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
و سپیدی تنشان را</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
سیاهی چادر ها پنهان</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
به دنیا که قدم گذاشتیم، «سیاه» رنگ زنانگی بود</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
و «زشت» وصف زنانگی</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
و «اشک» تبلور زنانگی</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
ما با صدای آهنگران اولین قدم های موزون زندگیمان را مردانه برداشتیم</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
و در فشار مقنعه های چانه دار ، اولین کلماتمان را «مردانه» ادا کردیم</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
در صبحگاه های مدرسه هر روز با دستور «از جلو...نظام» مردانه ایستادیم </div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
و با شعار «مرگ بر...» مردانه فریاد زدیم</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
در انشاهای مدرسه </div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
قرار بود همه مان دکتر و مهندس و معلم شویم تا به جامعه خدمت کنیم</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
اما قرار نبود همسر باشیم ، مادر باشیم و به خانواده هم خدمت کنیم</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
ما با حنا در مزرعه کار کردیم و زحمت کشیدن را آموختیم</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
با آنت برای خواهر و برادر کوچکترمان مادری کردیم</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
با زنان کوچکی که مثل خیلی از ما پدرشان به جنگ رته بود ، </div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
برای سیر کردن شکممان کار کردیم</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
با پرین از بی خانمانی تا با خانمانی کوچ کردیم</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
ما دختران کار بودیم </div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
ما دختران عروسکهای گمشده زیر آوار خانه های موشک خورده ایم</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
ما دختران گوشهای تشنه برای دوستت دارم های پدر به مادریم</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
ما دختران چشمان تشنه برای دیدن بوسه های پدر روی لب! ... نه! روی گونه های مادریم </div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
ما دختران دخترکی های ممنوعه ایم</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
ما همان دخترانی هستیم که به پر پشتی موهای پشت لبمان بالیدیم و مهر «نجابت» و «عفت» خوردیم</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
ما همان دخترانی هستیم که برای ابروهای نامرتب و اصلاح نشده مان ، «محبوب» و «معصوم» شناخته شدیم و انضباط بیست گرفتیم</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
ما دختران جوجه اردک زشتیم، که تا شب عروسی برای زیبا شدن صبر کردیم!</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
ما همان دخترانی هستیم که همیشه برای «مردانه حرف زدن» ، «مردانه راه رفتن» و «مردانه کار کردنمان» آفرین گرفتیم</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
و با اینهمه مردانگی از آتش جهنم گریختیم!</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
آتش!</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
یادش به خیر!</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
چه شبها که از ترس آویزان شدن از یک تار موی شعله ور در جهنم ، خواب بر کودکیهایمان حرام شد!</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
چه روزها که از ترس ماشین های کمیته ، نفس زن بودن در گلویمان حبس شد و کوچه های بلوغ را تند تند دویدیم</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
ما نسل ترسیم</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
زاده ی ترسیم</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
هم خواب ترسیم</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
ترس ...تعریف تمام انچه بود که از زن بودنمان میدانستیم</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
و آتش ...پاسخ تمام سوالهایی که جرات نکردیم بپرسیم</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
چقـــــــــــــــــدر آرزو داشتیم پسر باشیم تا ما هم با دوچرخه به مدرسه برویم</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
تا ما هم کلاه سرمان کنیم</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
تا حق داشته باشیم بخندیم با صدای بلند</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
بدویم و بازی کنیم بی آنکه مانتوی بلندمان در دست و پایمان بپیچد و زمین بخوریم</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
تا حق داشته باشیم کفش سفید بپوشیم</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
لباس های رنگی به تن کنیم</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
تا حق داشته باشیم کودکی کنیم</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
ما بزرگ شدیم</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
خیلی زود بزرگ شدیم</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
زودتر از آنکه وقتش باشد</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
سرهای زنانگیمان زیر سنگینی چادر ها خم شد</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
و برجستگی هامان در قوز پشتمان پنهان</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
ترس، گناه، آتش، ابلیس</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
چقدر زن بودن پرمعنا بود برایمان!</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
هر چه زنانگی ما زشت تر ، مردانگی مردها جذاب تر </div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
زن معنای نباید ها و نا ممکن ها و نا هنجارها</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
و مرد معنای باید ها و ممکن ها و هنجار ها</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
ما دختران زنانگی های ممنوعه ایم</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
ما وزن حجاب را خوب میفهمیم</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
ما کف زدن های دو انگشتی را خوب یادمان هست</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
و جشن تکلیفهایی که همیشه روی دوشمان سنگینی میکرد</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
اسطوره ی زندگی ما اشین سانسور شده ی زحمتکش بود</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
و هانیکویی که با چتری های روی پیشانی اش ، همیشه از پدرش کوجیرو می ترسید.</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
ما بزرگ شدیم</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
جنگ تمام شد</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
پدرهایی که زنده ماندند به جنگ زندگی رفتند</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
مادر ها از پدر ها مرد تر شدند</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
گو گو ش و هایده از ویدئو های ممنوعه بیرون آمدند </div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
و ما هنوز منتظر بودیم صاعقه ای بزند و خشکشان کند!</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
اما خیلی زود فهمیدیم صاعقه ، زنانگی ما را خشک کرده!</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
وقتی روی تخت عروسی نشستیم در حالی که هنوز گمان می کردیم فقط باید غذا های خوشمزه بپزیم </div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
و خانه تمیز کنیم و از کودکانی که خدا ! در شکممان بار می زند نگهداری کنیم</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
وقتی ازشوهرمان وحشت کردیم و خجالت کشیدیم از تمام آنچه به زن بودنمان معنا می داد</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
وقتی برای خوابیدن کنار شوهرمان هم از خدا طلب مغفرت کردیم و گمان کردیم به هویتمان توهین میکند!</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
وقتی تمااااااااااااااااااااااام آن ترسها ، نباید ها و ناهنجاری ها را با خود به رختخواب زناشوییمان بردیم</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
صاعقه خشکمان کرد</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
ما زن هایی بودیم که مرد و مرد هایی که زن</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
به ما فقط آموختند چگونه شکم مردانمان را سیر کنیم</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
کسی نگفت چشمانشان هم گرسنه است</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
و شهوتشان تشنه </div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
ما باختیم</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
روزهای عشقبازیمان را باختیم</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
طراوت جوانی مان را باختیم</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
ما نسل زنان خسته ایم</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
خسته از تکلیفهایی که روی دوشمان سنگینی می کند</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
خسته از محارمی که هرگز محرم رازهای دلمان نشدند</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
خسته از نامحرمانی که بارها به خاطرشان از پدر ها و برادر ها و شوهر ها کتک خوردیم</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
خسته از ترس هایی که با ما زاده شدند </div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
در ما ریشه دواندند</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
در باورهایمان جوانه زدند </div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
و آنقدر شاخ و برگ گرفتند که سایه شان تمام زنانگی مان را پوشاند</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
ما خسته ایم</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
و با تمام خستگیمان </div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
حالا </div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
در آستانه ی سی سالگی</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
به دنبال شعله ی خاموش زنانگی هایی میگردیم که کم آوردیمشان </div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
دماغ عمل میکنیم</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
ایمپلنت می کاریم</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
پروتز میکنیم</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
کلاس رقص می رویم </div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
تا با داف های توی خیابان و خواننده های ماهواره رقابت کنیم</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
تا شوهرمان را نگیرند از ما با سلاح زنانگی هایی که کم آوردیمشان</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
و هنوووووووووووووز گیجیم که </div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
چطور هم آشپز خوبی باشیم</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
هم خانه دار خوبی </div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
هم مادر نمونه </div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
هم کمک خرج زندگی برای چرخ زندگی ای که مردمان به تنهایی نمیتواند بچرخاند </div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
هم به جامعه خدمت کنیم</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
هم فرزند تربیت کنیم</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
هم زیبا و خوش اندام و شاداب باشیم و مردمان را سیراب کنیم از زنانگی مان</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
و ما </div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
هنوووووووووووووووز لبخند می زنیم</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
نجیب می مانیم</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
به مردمان وفا میکنیم</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
مادرمی شویم</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
برای فرزندمان مادری می کنیم</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
خانه مان را گرم و پر مهر میکنیم</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
و برای زناشوییمان سنگ تمام میگذاریم</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
درس می خوانیم</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
کار می کنیم</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
به جامعه خدمت می کنیم</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
خرجی می آوریم </div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
صبوری می کنیم</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
برای سختی ها سینه سپر می کنیم</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
ظلم ها و تبعیض ها را طاقت می آوریم</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
در راهرو های دادگاه دنبال حق های نداشته مان می دویم</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
وبا اینهمه فقط...</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
گاهی در تنهاییمان اشک میریزیم </div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
گاهی پای سجاده مان به خدا شکایت می کنیم</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
گاهی گوشه ی امامزاده ای مسجدی می خزیم و بغض هایمان را </div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
لای چادر های رنگی میتکانیم</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
گاهی می خندیم به عکس ۶ سالگیمان با مقنعه ی چانه دار توی مهد کودک!</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
گاهی افسوس می خوریم </div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
برای زنانگیهایی که سنگسار شدند</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
و هنوز زن می مانیم </div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
و به زن بودنمان می بالیم.</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
نویسنده: ناشناس</div>
</div>
Mehttp://www.blogger.com/profile/18208564007803102241noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-8447591541676288584.post-62787563170086498742013-01-15T17:56:00.001+01:002013-01-15T17:56:30.380+01:00کمپ سرند<div dir="ltr" style="text-align: left;" trbidi="on">
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
کلا جمهوری اسلامی سیستم گهیه که خیلی فرقی نمیکنه چطوری باشه. کلا گاهی اسهالی میشه گاهی یبس. بسته به سلیقه آدمها بنابراین گاهی کمتر بده. باز هم بسته به اینکه از اسهال تجربه بدتری داشته بهشن یا یبوست.</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
واسه همین معمولا خیلی عصبانی نمیشم از چیزایی که میشنوم. مثلا قوانین جدید ممنوعالخروجی که عملا تلاشی بود برای قانونی جلوه دادن کارهایی که تا الان میکردن.</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
یا اعلام اینکه دلار فروشهای غیر رسمی محارب نظام شناخته میشن.</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
یا خیلیهای دیگه. کلا نظام هر گهی که میخواد بخوره یا داشته میخورده رو به صورت قانون اعلام میکنه.</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
حالا اینا ولی چیزایی نبودن که من رو اینطوری به جوش بیارن. اما اینکه برای کسانی که رفتند و در کمپ سرند دستگیر شدند چون طبیعتا به حکومت اعتماد نداشتن و خودشون برای ساخت و ساز و کمک دست به کار شدن، <a href="http://www.bbc.co.uk/persian/iran/2013/01/130115_l21_voluntary_earthquake_azarbaijan.shtml">در مجموع ۱۶ سال حبس</a> و برای بعضیها ۲ سال حبس بریده بشه، خیلی زور داره.</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
حکومتهای دیکتاتوری خیلی وقتها کاری میکنند که آدمهای جامعه به جای اینکه با هم دوست باشند، به جون همدیگه بیافتند. اما معمولا آدمها رو به صرف کمک به همدیگه زندانی نمیکنند. یعنی جمهوری اسلامی در پستفطرتی و کثیف بازی کردن و زورگویی هیچ حد متصوری رو جا نمیاندازه و از همشون رد میشه.</div>
</div>
Mehttp://www.blogger.com/profile/18208564007803102241noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-8447591541676288584.post-62238277271073552342013-01-14T11:05:00.000+01:002013-01-14T11:05:31.079+01:00انتخابات آزاد - شاملو<div dir="ltr" style="text-align: left;" trbidi="on">
<div dir="rtl">
</div>
<div style="text-align: justify;">
یه چند وقته که آتیش این «انتخابات آزاد» داغ شده. یه چیزی توش هست که خیلی دردناکه. کلا جمهوری اسلامی دو تا کار رو خیلی خوب بلده. یکی لوس کردن مفاهیم، یکی دیگه ممنوع کردن مفاهیمی که در تصورت هم نمیگنجیده که ممنوع باشن.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
آزادی، عدالت، و خیلی مفاهیم دیگه در دورههای مختلف توسط این حکومت لوس شدن. اما دیگه «انتخابات آزاد» رو فکر نمیکردم روزی برسه که گفتنش جرم باشه. به هر حال توهم این حکومت همیشه سورپریزهای خودش رو داره.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
به اینا که فکر میکردم، باز یاد این شعر شاملو افتادم (پایه اینکه میگه خطر مکنش نیستم، ولی حسش همینه):</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
دهانت را می بویند مبادا گفته باشی دوستت دارم </div>
<div style="text-align: justify;">
دلت را می پویند مبادا شعله ای در آن نهان باشد</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
روزگار غریبی است نازنین</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
و عشق را کنار تیرک راهوند تازیانه می زنند</div>
<div style="text-align: justify;">
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد</div>
<div style="text-align: justify;">
شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
روزگار غریبی است نازنین</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
و در این بن بست کج و پیچ سرما </div>
<div style="text-align: justify;">
آتش را به سوخت بار سرود و شعر فروزان می دارند</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
به اندیشیدن خطر مکن</div>
<div style="text-align: justify;">
روزگار غریبی است نازنین</div>
<div style="text-align: justify;">
آنکه بر در می کوبد شباهنگام</div>
<div style="text-align: justify;">
به کشتن چراغ آمده است</div>
<div style="text-align: justify;">
نور را در پستوی خانه نهان باید کرد</div>
<div style="text-align: justify;">
دهانت را می بویند مبادا گفته باشی دوستت دارم </div>
<div style="text-align: justify;">
دلت را می پویند مبادا شعله ای در آن نهان باشد</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
روزگار غریبی است نازنین</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
نور را در پستوی خانه نهان باید کرد</div>
<div style="text-align: justify;">
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد</div>
<div style="text-align: justify;">
آنک قصابانند بر گذرگاهان مستقر با کُنده و ساطوری خون آلود</div>
<div style="text-align: justify;">
و تبسم را بر لبها جراحی می کنند</div>
<div style="text-align: justify;">
و ترانه را بر دهان</div>
<div style="text-align: justify;">
کباب قناری بر آتش سوسن و یاس</div>
<div style="text-align: justify;">
شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد</div>
<div style="text-align: justify;">
ابلیس پیروز مست سور عزای ما را بر سفره نشسته است</div>
<div style="text-align: justify;">
خدای را در پستوی خانه نهان باید کرد</div>
<div style="text-align: justify;">
خدای را در پستوی خانه نهان باید کرد</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
احمد شاملو</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
</div>
Mehttp://www.blogger.com/profile/18208564007803102241noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-8447591541676288584.post-7032845832271971532013-01-13T15:36:00.001+01:002013-01-13T15:39:52.712+01:00آمار ویزیت بلاگ<div dir="ltr" style="text-align: left;" trbidi="on">
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
داشتم آمار ویزیت از بلاگم رو نگاه میکردم که دو نکته جالب نظرم رو جلب کرد.</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
یکی اینکه از ایران بیننده داشتم!!! مگه اینکه از IPM یکی دیده باشه که بعید میدونم، قاعدتا دوستان فیلترچی و حکومتچی بیکار تشریف دارن و یه دیدی هم اینوری میزنن.</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
یکی دیگه اینکه مقدار زیادی از بازدید داره از روسیه میاد. من نه دوستی اونجا دارم نه روسی مینویسم. به نظر میاد که بیشتر ویپیانهایی (VPN) که دوستان تو ایران استفاده میکنند سرورشون تو روسیهست. همچین حس امنیت نمیکردم اگه ایران بودم و یه سروری تو روسیه همه اطلاعات وبگردی من رو میداشت.</div>
</div>
Mehttp://www.blogger.com/profile/18208564007803102241noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-8447591541676288584.post-64271606134211063662013-01-08T16:20:00.001+01:002013-01-13T15:36:59.759+01:00دین، افیون<div dir="ltr" style="text-align: left;" trbidi="on">
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
یه چیزی این وسط هست، اونم اینه که یه چیزایی با اینکه خیلی میتونن خوب باشن، ولی در عمل تو کل بشریت بیشتر دارن خرابکاری میکنن تا سازندگی. حکایت باروته مثلا؛ یا دینامیت؛ یا انرژی اتمی. همه اینا اصلا خیلی خیلی میتونن خوب باشنها، ولی در نظام بشریت معمولا اون آدم بدا (با فرض اینکه دهن بقیه آدمها رو سرویس کردن و کشتن، بد حساب بشه) هستن که زور دارن؛ چون اصلا اونطوریه که زوردار میشی، و اصلا بقیه آدمها خیلی دلشون نمیخواد که زور داشته باشن. بعد اینطوری میشه که هر چیزی که بتونه در راستای اهدافشون استفاده بشه رو استفاده میکنن، و خوب خیلی چیز هم هستن که هم میتونن خوب باشن هم بد (باز با فرض تعریف خوبی و بدی همونطور که گفتم).</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
حالا اینطوری به اون چیزای دو لبه نگاه کنید که در مجموع، در عالم بشریت چقدر سازنده و مفرح بودن و چقدر کشنده و زجرآور. حالا اگه ما پراگماتیستی نگاه کنیم، یه طورایی خیلی از اون چیزا اگه نبودن بشریت خیلی در عذاب کمتری میتونست زندگی کنه، چون ابزار زور و آذار نمیشدن دست اون آدم بدها که زور هم دارن. خیلی دارم تخمی تخیلی میگم ها، میدونم، ولی این رو باور دارم که زندگی کوتاهتر و شادابتر رو به زندگی بلندتر و عذاباورتر ترجیح میدم. اینه که خیلی از دلایلی که میآرن برای اینکه فلان چیز تهش عمر ما رو زیاد کرده، رو من کار نمیکنه.</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
من اینا رو ننوشتم که بگم چرا اینها درستن، فقط گفتم که ببینید من تو چه سیستم منطقیای دارم ورور میکنم. یعتی غلط یا درست، اینا که گفتم فرض قضیست.</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
حالا این وسط یکی از چیزایی که میتونه تو همین دسته گنجونده شه، دینه. کلا من این جملهی «دین افیون ملتهاست» که کارل مارکس اون اول نقدی بر فلسفه هگل نوشته رو خیلی دوست دارم و کلا خیلی اون وسط افکارم میچرخه برا خودش. البته من معمولا به جای دین تو اون جمله همه ایدئولوژیهای دگم رو میزارم. خوب بیشتر دینها هم توش جا میشن طبیعتا. اصلا مهم نیست که دین خوبه یا بد. مهم اینه که حتی با فرض اینکه دین بتونه خیلی خوب باشه و خیلی خوب بوده باشه، فعلا داره دهن آدمها رو سرویس میکنه بیشتر از اینکه بهشون حال بده. بدیهیه که به اونایی که با دین دهن بقیه رو صاف میکنن خیلی داره حال میده،ولی مهم اینه که چیزیه که داره دهن خیلیهای دیگه رو سرویس میکنه.</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
باز میگم، این وسط اصلا مهم نیست که دین خوبه یا بد، مهم اینه که اونی که دین دستشه داره باهاش چیکار میکنه. مثلا من خیلی تو اسلام پایه این بودم که میگفت برای جلب رضایت خدا، رضایت بنده خدا رو جلب کنید. حالا یکی مثل این مردک سلحشور میاد تو مصاحبش میگه: «فروش که ملاک خوب بودن آثار نیست، اگر بعضی فیلمهایی که الان روی پرده سینماهای ایران نمیرود، در سینماها اکران شود فروش آنها بسیار بالا میرود. مکتب ما با غرب تفاوت دارد. معیارسینمای غرب دل و مردم است. معیار ما باید خدا باشد نه رضایت مردم، همیشه رضایت بنده خدارضایت خدا نیست. اما اگر کاری برای رضایت خداباشد قطعا مردم نیز آن را دوست خواهند داشت»، یعنی آدمی که دین یکی از ابزارهای زورشه، داره چیزی میگه که من کلا برعکسشو از همون دین دوست داشتم. بعد واسه اینکه ثابت کنه که کلا خیلی آدم مهربونی نیست میگه: «من شک دارم که جیرانی، کاهانی و بقیه این فیلمسازان مسلمان باشند. کسی که فیلمش باعث ترویج ضداخلاقیات شود وجوانان را منحرف کند، مسلمانی نکرده است. به حکم و حرف خدا هر کس که به مسلمانان خیانت کند و جوانان را گمراه کند، مفسد فی الارض است و خونش حلال است، این حرف من نیست فرمایش خدا است».</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
اصلا هم این مسلمونا نو این زمینه تنها نیستن خوب. مسیحیا به موقعش به اندازه کافی دهن بشریت رو سرویس کردن. یهودیها هم که وضعشون معلومه. اصلا کلا چقدر از درگیریها رو آدمها و دولتهایی که ادعای دینی بودنشون میشه درست کردن و میکنن؟</div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
اینطوری میشه که من ترجیح میدم کلا به همون جمله «دین افیون ملتهاست» ایمان بیارم و حتی تناقضی با اینکه فرض کنم دین میتونسته خوب باشه، با خوب بوده نبینم. </div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div dir="rtl" style="text-align: justify;">
به صورت کاملا بیربط، اصلا این چهجور دینیه که عملا من رو مجبور کنه از تقریبا همه آدمهایی که دارنش و بقیه دنیا میشناسنشون برائتجویی کنم و همچنین از بیشتر کارهایی که به اسم (اصلا مهم نیست واقعی یا ساختگی) دین انجام میدن؟</div>
</div>
Mehttp://www.blogger.com/profile/18208564007803102241noreply@blogger.com3tag:blogger.com,1999:blog-8447591541676288584.post-69765221930863223622013-01-06T19:40:00.000+01:002013-01-06T19:46:00.874+01:00ماجرا ۲<div dir="ltr" style="text-align: left;" trbidi="on">
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
<div style="text-align: justify;">
اون موقع که <a href="http://mazdayasn.blogspot.de/2012/10/canada-germany.html">این مطلب</a> رو مینوشتم در واقع دیگه تقریبا میدونستم که دارم میرم کجا.</div>
</div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
</div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
<div style="text-align: justify;">
حالا اصلا کجا و چرا و اینا. چیزهایی رو مینویسم که خیلی تابلو برعکس دلایلی که گفتم برای رفتن از کانادا نباشه.</div>
</div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
</div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
<div style="text-align: justify;">
من هیچ وقت برای رقتن به آمریکا حتی اقدام هم نکردم. فکر نمیکردم جایی باشه که دوست داشته باشم زندگی کنم. اما با چیزهایی که میدونستم و شنیده بودم فکر میکردم که کانادا جای تقریبا خوبی باشه. جای بهتری بود، اما نه اونقدری که برای من جای زندگی باشه. به همه اون دلایلی که گفتم و کلی دلیل دیگه.</div>
</div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
</div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
<div style="text-align: justify;">
نکته اینه که تصور من از جامعه کانادا یک جامعهی سالم و تقریبا سوسیالیستی بود که بعدا فهمیدم تصور من تنها به این دلیل وجود خارجی داشته که تمام چیزهایی که از کانادا میشنویم مقایسه با آمریکاست. اصولا برای آدمهایی که آمریکای شمالی زندگی میکنند، جایی غیر از اونجا وجود نداره برای زندگی کردن. یک سری سیستم کانادا رو بیشتر میپسندند و یک سری هم سیستم آمریکایی.</div>
</div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
</div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
<div style="text-align: justify;">
اونجا که بودم یه کم محتاطانه تر در مورد بدیهای اونجا (یعنی چیزهایی که من دوست نداشتم) حرف میزدم، اما اینجا خوب لازم نیست این کار رو کنم. یعنی هم لازم نیست محتاط کنم، هم اینکه اصلا لازم نیست بگم. به آدمهای اینجا خیلی خیلی خیلی راحت میتونم بگم که چرا از آمریکای شمالی خوشم نمیاومد، و آدمهایی که باهاشون حرف میزنم میفهمن. </div>
</div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
</div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
<div style="text-align: justify;">
با یکی که تو همین موارد حرف میزدم، من تا گفتم مثلا از فرهنگ اونجا خوشم نمیآد، گفت مگه اونها فرهنگ هم دارن؟ این چه فرهنگیه که هنوز خریدشون رو میریزن همه تو مشما؟ اصلا مگه میشه برا آدمهایی که فکر میکنن داشتن تفنگ امنیت میاره فرهنگ تعریف کرد؟ اینجا یک سری از بچهها رو وقتی مدرسه میرن، یک سال میفرستن آمریکا، تنها فاییدش تجربه اونجا بودنه، وگرنه هیچ چیزی یاد نمیگیرن و هیچ پیشرفتی نمیکنن. اصلا من اینجا بیشتر از اینکه از آمریکا بد بگم، اینا برا من میگن و من همش رو قبول دارم.</div>
</div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
</div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
<div style="text-align: justify;">
وقتی میای اینجا، میبینی که تفاوتهایی که اصلا بین آمریکا و کانادا بوده، اونقدری زیاد نیست، فقط چون اونجا بودی این تفاوتها تنها چیزی بودن که دلت رو بهشون خوش کنی.</div>
</div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
</div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
<div style="text-align: justify;">
اینجا اصلا بعد از ۱۵ ماه دوباره تاریخ و هنر رو حس کردم. من اصلا آدم هنرمندی نیستم، ولی این چیزا تو آدمهای کنارت چیزهایی میسازن که خیلی برای من یکی لذتبخشه. </div>
</div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
</div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
<div style="text-align: justify;">
تصوری که از اینجا داشتم از واقعیت بدتر هم بود. فکر میکردم برای خودم چیز خوبی رو ساختم و اگه بیام احتمالا خیلی خراب میشه، اما خیلی بهتر از اونیه که فکر میکردم. درسته که جور شدن با جامعه و زندگی به عنوان یه خارجی خیلی خیلی سختتر از اونجاست. اما من این رو خوب فهمیدم که اگه جامعه به این راحتی «خارجی» بپذیره، خارجیها اصلا با جامعه مخلوط نمیشن و چیز گهی مثلا ونکوور از توش در میاد؛ محلههای مختلف برای آدمها، محله چینیها، ایرانیها، ایتالیاییها و ... .</div>
</div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
</div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
<div style="text-align: justify;">
همه جا چیزهایی هستند که رو اعصابت باشن. اما این رو خوب میدونم که تو ونکوور شاید افسرده بالینی به حساب میومدم و اینجا با تمام مشکلاتش کاملا خوشحالم. بعد از ۱ ماه، اینجا دوستای خوبی که مال اینجا باشن و بتونم باهاشون وقت بگذرونم و از حرف زدن باهاشون لذت ببرم دارم، چیزی که بعد از ۱۵ ماه تو ونکوور نداشتم. کسانی که مجبور نباشم باهاشون در مورد بلیط اسکی و چطوری درست کردن آبجو تو خونه باهاشون حرف بزنم. کسانی که در مورد مشکلات سوریه و ایران و چرایی اعدام و وجود یا عدم وجودش و معضلات اروپا و ... حرف میزنن. درسته که هیچ گهی نمیخورم، ولی آگاهی چیزی تو آدمها میسازه که بعد از دیدن آدمهایی که آگاهیشون صفر بود فهمیدم.</div>
</div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
</div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
<div style="text-align: justify;">
اینجا سفر هم خیلی راحت میتونم برم. یک ماهه که اینجا بودم و ۵ روزش رو یک کشور دیگه گذروندم. یک سفر دیگه رو هم نرفتم چون خیلی از کارای جمع کردن خونه خسته بودم، یعنی میشد خیلی راحت که ۲ تا باشه؛ و خیلیها خوب میدونن که سفر برای من یعنی چی.</div>
</div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
</div>
<div dir="rtl" style="text-align: right;">
<div style="text-align: justify;">
این پست میتونست خیلی طولانیتر بشه. اما فکر کنم همینقدر بس باشه.</div>
</div>
</div>
Mehttp://www.blogger.com/profile/18208564007803102241noreply@blogger.com1