۱۳۸۹ اردیبهشت ۷, سه‌شنبه

اینترنت


وضعیت اینترنت ما معرکست.

در اولین مرحله که اینترنت شرکت همه چیز رو بسته و فقط پرت ۸۰ رو لطف کرده برای دیدن چند تا صفحه مذخرف باز گذاشته. ftp بستست. Ssh , smtp , vpn , socks و از این طور چیزا که اصلا حرفشم نزنید. به عبارت بهتر کلا بستست. بگید نداریم خیال همه رو راحت کنید دیگه.
بقیه سایتها هم که از دو حالت خارج نیست. یا مخابرات بسته یا خود سایتها. یعنی شده پوز زنی. اونوری‌ها بیشتر می‌بندن یا اینوری‌ها.

الان دلم می‌خواد برم برای خونه یه اینترنت خوب بگیرم و کمترین زمان ممکن رو اینجا باشم. گمانم راه حل مناسبی باشه.

۱۳۸۹ اردیبهشت ۶, دوشنبه

ابلهانه


اول بگم که قصد این رو ندارم که سرتون رو درد بیارم. این پست هم هیچ ارزشی جز اینکه نوشته باشمش نداره. می‌نویسم که نوشته باشم. چون این روزها نوشتن تنها راه اینه که یه چیزی گفته باشم.

کارها زیاد شده. اما بد نیست. این نشونه اینه که بیکار نیستی. بدیش اینه که حوصله خونه رو ندارم. دلیل خاصی هم نداره. هیچ ایرادی نداره خونه. راستش باشگاه هم خیلی سخت می‌رم. هر روز که باید برم کلی با خودم کلنجار می‌رم که بتونم جم کنم برم. گشادیم میاد. نمی‌دونم. بدیش اینه که دوشنبه‌ها تمرین خیلی سوسولیه و حوصلم سر می‌ره. یه سری کار هم برای یکی از بچه‌ها باید بکنم که خیلی عقب افتاده. و اون کارها رو حتما باید تو خونه انجام بدم. همدمی نیست. کسی هم که دلم بخواد و بتونم باهاش حرف بزنم نیست. کلی هم حرف دارم که دلم می‌خواد به یکی بگم. اما باز کسی نیست. یه جورایی تنهام. فعلا هم که به خاطر این سیستم سربازی و اینا قصد رفتن ندارم. باید یه کار جذابی برای خودم جور کنم. البته امکاناتش هست. می‌تونم عکاسی، ورزش، موسیقی یا همچین کاری کنم. اما اینا ارضام نمی‌کنه. یه کاری که احساس خوشحالی و مفید بودن کنم. باید با یکی از دوستام حرف بزنم. فکر کنم اون یه کارایی می‌کرد. عجب مزخرفی شدم. ایراد از خودمه. چون واقعا همه چیز دور و برم مرتب و خوبه. شاید مسافرت تنها. مثل قدیم‌ها :)


این سایت هم که بسته شده توسط مخابرات و اینا. رو اعصابه

۱۳۸۹ اردیبهشت ۴, شنبه

مکان جدید شرکت

این روزها منتقل شده‌ایم به مکان جدید. بدک نیست. کنار دستمون یه باغچه هست. گلدون جدیدم هم خیلی دوست دارم. بهش که آب میدی به طور واضحی خوشحال میشه. بسیار هم نور رو دوست داره و به شدت به سمت نور برمیگرده. البته مشکلات خاص خودش رو هم داره دیگه. حالا فردا می‌خوام به خودم استراحت بدم و برم دانشگاه که یه کم روحیم خوب بشه. از امشب هم اگه کون مبارک اجازه بده دوباره می‌خوام برم باشگاه به قول دوستای قدیمی تار عنکبوت. خیلی شادم می‌کنه.

کارها زیادن. یکیشون رو سپردم به یکی از دوستام. یه سری دیگشون رو باید خیلی وقت بذارم که انجام بشه. کارهای دانشگاه و نوذری و زارع هم موندن. فردا می‌خوام به غیر از چند تا چای که می‌خوریم بشینم سر این‌ها.

یک طورهایی این روزها سرحال نیستم. دروغ گفتم. الان که دارم می‌نویسم سرحال نیستم. اما خیلی وقت‌ها هم خوبم. یک هم خونه جدید هم بهمون اضافه شده. بچه خوبیه. ولی خوب به هر حال جمع دو نفره من و علی یک چیز دیگست.

خوب تا باشگاه دیر نشده برم دیگه. همگی شاد باشید.






۱۳۸۹ اردیبهشت ۲, پنجشنبه

دفترچه سربازی


بالاخره مجبور شدم دفترچه سربازی پر کنم. خیلی دردآور بود ولی خوب باید بین این کار و ۳ ماه اضافه خدمت، ممنوع‌الخروجی، پریدن PHD و بقیه چیزا انتخاب می‌کردم. بگذریم. قبل از عید بود که شانسی یکی از دوستام گفت که برای ثبت نامه سربازی باید از دانشگاه نامه بگیرم و این نامه رو فقط وقتی می‌دن که کامل تصفیه حساب کرده باشم. من هم از قبل از عید رفتم دنبالش و چند تا امضا و اینا گرفتم.
اولین دردسر این بود که باید یه معرفی‌نامه از دانشگاه کارشناسی یعنی پلی‌تکنیک می‌گرفتم. این کار رو بعد عید انجام دادم و خوب اونها هم یک روزه کار من رو راه انداختند. نکته این بود که از دانشگاه تهران بنده‌خداها یه نامه فرستاده بودند دم خونه که خوب چون من برای گرفتن خوابگاه آدرس غلط داده بودم به دست من نرسیده بود. به هر حال نامه رو گرفتم.
یه جای کار هم چون باید کار تصفیه حساب و اینا انجام می‌دادم طول کشید که شانس آوردم. نکته این بود که پیش هر کسی که می‌رفتم می‌گفت برو ۱ هفته ۲ هفته دیگه بیا که من مجبور بودم قانعش کنم که آقا من وقت این کارها رو ندارم. یک بار هم یک کارمندی بازنشست شده بود و هیچ کس نبود که کار اون رو انجام بده. یک روز هم اونجا کارم عقب افتاد.
یه قسمت بامزه هم این بود که اینا ۲ ورژن از یه نرم‌افزاری داشتن که تو جابه‌جایی اطلاعات ناقص اومده بود. خلاصه من یک روز مونده به آخرین مهلت تونستم همه مدارک رو تحویل آموزش بدم و دست خانوم مهربان درد نکنه خیلی سریع کار من رو راه انداخت.
بعد کار من افتاد به خانوم قدرتی که فکر نمی‌کنم کسی تو اون خراب شده باشه که دل خوشی از این زنیکه سلیته داشته باشه. این‌قدر قر و فر اومد که کار من رو یک روز هم به تعویق انداخت. خلاصه با کلی شانس و اینا روز آخر ساعت ۱۱ نامه من آماده بود که مجبور شدم به یکی از خدماتی‌ها یه پولی بدم که نامه من رو جابه‌جا کنه.
بعد که رفتم آموزش کل، خانومه یه نامه به من نشون داد که نظام وظیفه گفته بود که من به دلیل غیبت در سال ۸۲ (که ورودی ۸۱ بودم البته) مجاز به تحصیل نیستم. حالا کسی نمی‌دونه این نامه چرا سال ۸۷ رفته به دانشگاه تهران و قبل از اون کسی به من گیر نداده و اصلا تو خراب شده امیرکبیر چه غلطی کردن. و من ساعت ۱۱:۳۰ تازه راهی نظام وظیفه شدم. اونجا از کون مبارک شانس آوردم و یه نامه به من داد خانومه که بتونم از دانشگاه تهران نامه فارغ‌التحصیلی بگیرم. البته ممکن بود که پلیس + ۱۰ به من گیر بده در مورد کارشناسی و اینا.
بعد ساعت ۲:۳۰ نامه رو از دانشگاه تهران گرفتم و رفتم یه پلیس + ۱۰ که تا ۳ باز بود. من یک ربع به ۳ رسیدم. ولی آقاهه گشادیش میومد که کار من رو انجام بده و به دروغ می‌گفت که از مرکز قطع شده. بعد رفتم یه پلیس + ۱۰ دیگه که تا ۴ باز بود و یه دختر مهربونی کار من رو انجام داد و بالاخره غیبت نخوردم.
اما روز بعدش تازه رفتم پلی‌تکنیک و یه نامه گرفتم و رفتم نظام وظیفه و کارم بالاخره درست شد.
خلاصه اون روز آخری استرسش زیاد بود :دی
البته کلی از کارا رو هم دوستم نگار انجام داد که خیلی خیلی ازش ممنونم :*