۱۳۸۹ خرداد ۹, یکشنبه

HTC Legend ROOTED :D


بالاخری با این پست تونستم بکشمش :پی
یه برنامه هم نصب کردم که قشنگ از قابلیت‌های جدید استفاده کنم.
خوب بود.

۱۳۸۹ خرداد ۸, شنبه

زن


چیز خاصی نیست. صرفا اینجا یه پست بود من باب دخترها و اینا که جوابی گذاشته بودم. خواستم برای خودم نگهش دارم. و جواب بعدیشو. اصلا هم حوصله بحث کردن ندارم. محض یادگاری.

ای بابا. چه بحث قدیمی‌ای.
البته دارنده وبلاگ مسلما نمی‌تونه از حرف خودش به اندازه کافی دفاع بکنه. اگه می‌تونست اینجا بلاگ نمی‌ساخت.
بگذریم.
نکته اینه که جامعه ما قوانینش به شدت زن‌ستیز هست. این که هیچ شکی درش نیست. یک اشتباه بزرگ هم اینه که فرهنگ رو به شرع بچسبونیم. درسته که مذهب جزء زیرساخت‌های جامعه ماست. اما آدمها به هر دلیل به شدت دین‌ستیز شدن. نه دین‌گریز که دین ستیز. این هم که چی شده که این‌طوری شده بحث مفصل خودش رو داره که اصلا اینجا جاش نیست بحث کنم.
چیزی که شما از اون به عنوان فرهنگ و عرف یاد می‌کنید دقیقا همون چیزیه که زنان و مردان آزاده جامعه ما باهاش در ستیز هستند. پس با آوردن این استدلال که اگه فلان کار رو کنید فرهنگ و عرف بهش بر می‌خوره نمیتونید به این نتیجه برسونید که اون کار بده. اتفاقا وقنی هدف شما همون از بین بردن سنت‌های جامعه باشه، کارهایی که باعث بشه به این چیزا بر بخوره فی‌نفسه ارزشمنده.
شما از فرزند و سالم و اینا حرف می‌زنید. سالم با کدوم تعریف؟ مسلما با تعریف سنتی و عرفی که تو ذهن دارید. بحث آدم‌ها الان سر همون تعریف‌هاست. اگه رفتارهایی می‌کنند که به مزاج شما خوش نمی‌آد دلیلش اینه که تو ذهن ناخودآگاهشون دارن با همون تعاریف مبارزه می‌کنند.
اگه آدم‌ها رو می‌بینید که ساختارشکنی می‌کنند دلیلش این نیست که یاغی هستند. دلیلش اینه که ساختار رو درست نمی‌دونند و تلاش در جهت شکسته شدنش می‌کنند به این امید که ساختاری که بعد از شکسته شدن این ساختار تولید می‌شه چیزی باشه که این آدم‌ها بیشتر قبولش داشته باشند.
خودتون هم می‌گید که به نظر خودتون عفت زن گرانبهاست. خوب باشه. شما سراغ آدمی برید که این چیزای گرانبها رو داشته باشه. اما آقا/خانم عزیز، ارزش‌ها تغییر کردن. می‌دونم که این چیزیه که هرگز قبول نمی‌کنید. اما دیگه اون ارزش‌هایی که تو ذهن آدم‌های سنتی ارزش بوده، ارزش حساب نمی‌شه. حالا شما فریاد بزنید و زور بگید و اجبار کنید که الا و بلا ارزش مطلق هست و همونیه که ما می‌گیم. اما دیگه آدم‌ها اون ارزش‌ها رو قبول ندارند. دیگه تو شرایط کنونی من به عنوان یک پسر، دختری که باکره بودنش براش دغدغه باشه، یا اینکه از سوار موتور شدن وقتی که عجله داره اکراه داشته باشه، یا هر چیزی که شما در عرف و سنت بهش میگید ارزش، برام ارزش نداره. من دختری می‌خوام که با تمام وجود ساختارهای موجود رو بشکنه و البته بدونه که داره چه کار می‌کنه.
برای متعادل کردن الاکلنگی که به یک سمت خوابیده، لازمه یک سری آدم برن اون سر الاکلنگ وایسن در حالی که می‌دونند احتمالا وسط الاکلنگ جای بهتریه. اما اونا مجبورن اون سمت بایستند تا آدم‌های دیگه جرات داشته باشند وسط الاکلنگ قرار بگیرند.
با تمام این حرف‌ها دختری که ارزش‌هاش رو بدونه و بدونه چرا به اون ارزش‌ها معتقد هست بسیار قابل احترامه. اما محکوم کردن آدم‌هایی که دلشون نمی‌خواد با این سنت زندگی کنند به هیچ عنوان ستوده نیست.
در نظر داشته باشید که مقابلش هم هست. مطمئن هستم اگه شما برید خواستگاری و از شما بپرسند که درآمدتون چه‌قدر هست، بهتون بر نمی‌خوره. ولی اگه از من این رو بپرسند، همون‌جا ترک جلسه می‌کنم. می‌بینید؟ ساختارهای مطلوب آدم‌ها امروزه بیش از اون‌که تصور کنید تغییر کرده.
پیشنهاد می‌کنم سعی کنید کار به ساختار‌های مطلوب بقیه نداشته باشید و اگر هنرمندید و فکر می‌کنید ساختارهایی که شما می‌پسندید مطلوب هستند، اون‌ها رو طوری نشون بدید که آدم‌ها خودشون دوست داشته باشند که بهش پایبند باشند. نه این که ساختارهای مطلوب بقیه رو حقیر یا بد یا ناپسند جلوه بدید.

بعد یک نفر دیگه اینو گذاشته:
مرد سالاری و زن سالاری ریشه در تاریخ و فرهنگ دارد.ولی آنچه دارای درجه اهمیت است قوانین زن ستیز حاکم است که ساختارهای غلط برپاشده را پشتیبانی می کند.به نظر دین! در مفهوم ابزار قوی شکل دهنده باورها یکی از مهم ترین ساختاری که بر پایه آن آدم می تونه هر تبعیضی رو توی جامعه نهادینه کنه! اگه نگاه تقدس گرایانه به آدم نداشته باشیم و میتونیم الان هم همه ی ساختار های کهنه جامعه را بشکنیم حتی اگه به دین باور داشته باشیم. چون حتی محمد هم یک ساختار شکن و انقلابی بزرگ بود. در جامعه ای که زن ها زنده به گور میشوند! ساختار ها و زنجیر ها شکسته می شه! حتی! حق ارث هم داده می شه! از اونجا که دید! 0 و 1 به آدم ها ندارم و یک آدم ساخنار شکن و در پاره ای از مواقع انقلابی می تونه! هر رفتاری کنه که از نظر من کاملا غلط باشه!
من نوعی تغییر دهتنده قوانینی هستم که این ساختار های 1000 ساله را تغییر می دهدوفرصت را برای هر ساختار شکنی باز می کند.چون جهان! بر پایه ی ساختار شکنی پیشرفت کرده!.حق تحصیل زن! حق رای! مسله رنگ پوست! مطمن باشید همه ی اینها برای اکثریت جامعه ساختار شکنانه بوده در حالی که برای ما عادی است.
این چه عفتی است! که فاصله ی انسانیت و عدم انسانست با آن تعیین می شود! این چه پرده گرانبهایی است! که دختر 18! ساله به زور خانواده ازدواج می کند!که به جای عشق بازی با عشق حتی 5 دقیقه تن به تجاوز شرعی و خانگی شوهری بدهد! که هرگز او را دوست نداشته . چشم هایتان را باز کنید! ایران فقط تهران نیست!
بگذارید!! بی پرده بگویم! من! و اکثر کسانی که می شناسم! حروم زاده هستیم!!چون عشقی میان! پدران ما و مادران ما نبوده! و سنت آنچنان حافظ عفت گرانبها زن بوده که مادران ما را!! به! تجاوز و خشونت خانگی پدرانی می برد! که ما حاصل آن تجاوز قانونی هستیم! بدیش اینه که مادران ما هرگز وبلاگی نداشته! که حداقل ناله ای کنند! و یا حتی هرگز نمی دانستند! زندگی! این نباید باشد!
مرد سالاری و زن سالاری و نگاه جنس دومی!! گوش دادن! همیشه یک مرد به سیاست های خانوادگی یک زن نیست . آن است که زن حتی در خلوت خود از فکر کردن به آنها امتناع می ورزد! و مرد! آن را بدیهی می شمرد! مرد سالاری قانونی!را در پشت درب های بسته خانه و بدور ازجامعه به سختی می شه تغییر داد

خوب همین.

ولی بی‌کسی هم بد دردیه هاااا. دلم یکیو میخواد که دوستش داشته باشم و باشه.
بی‌خیال.
شاد باشید

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۸, سه‌شنبه

من باب شرکت جدید


این روزها مارا در شرکت جدید نموده‌اند. قرار این بود که اینجا اوضاع بهتر باشد اما دقیقا مانند یک شرکت کوچک شده با مشکلات خودش. ادعای مدیران سر به فلک می‌کشید که به شما حال خواهیم داد. نمی‌دانستیم از نموده شدن باید حالش را ببریم. دروغ پشت دروغ. سرور و کولر و گاز و چای و کون گشاد خدمت‌کار و دروغ رئسا دیگه آسیم کرده. خلاصه تو فکرشم که یا یه مدتی نرم اون خراب شده یا اینکه برم و مثل خودشون هر کاری رو ۱۰ برابر اونچه که لازمه طول بدم. شاید هم اینقدر انجام ندم که بیخیال شن. شاید اینطوری راحت‌تر باشه. نمی‌دونم. ولی الان مستعدم که یکی بهم پیشنهاد کار خوب بده که بگم می‌خوام از اونجا در بیام.
ولی در مجموع اوضاع خوبه :)

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۶, پنجشنبه

گوشی


رفتم برای خودم HTC Legend خریدم. یعنی سفارش دادم آوردن. البته ۱ هفته پیش. هنوز دارم باهاش آشنا می‌شم و بهترین نکتش اینه که Linux هستش. خیلی خوشحالم ازش :دی

۱۳۸۹ اردیبهشت ۷, سه‌شنبه

اینترنت


وضعیت اینترنت ما معرکست.

در اولین مرحله که اینترنت شرکت همه چیز رو بسته و فقط پرت ۸۰ رو لطف کرده برای دیدن چند تا صفحه مذخرف باز گذاشته. ftp بستست. Ssh , smtp , vpn , socks و از این طور چیزا که اصلا حرفشم نزنید. به عبارت بهتر کلا بستست. بگید نداریم خیال همه رو راحت کنید دیگه.
بقیه سایتها هم که از دو حالت خارج نیست. یا مخابرات بسته یا خود سایتها. یعنی شده پوز زنی. اونوری‌ها بیشتر می‌بندن یا اینوری‌ها.

الان دلم می‌خواد برم برای خونه یه اینترنت خوب بگیرم و کمترین زمان ممکن رو اینجا باشم. گمانم راه حل مناسبی باشه.

۱۳۸۹ اردیبهشت ۶, دوشنبه

ابلهانه


اول بگم که قصد این رو ندارم که سرتون رو درد بیارم. این پست هم هیچ ارزشی جز اینکه نوشته باشمش نداره. می‌نویسم که نوشته باشم. چون این روزها نوشتن تنها راه اینه که یه چیزی گفته باشم.

کارها زیاد شده. اما بد نیست. این نشونه اینه که بیکار نیستی. بدیش اینه که حوصله خونه رو ندارم. دلیل خاصی هم نداره. هیچ ایرادی نداره خونه. راستش باشگاه هم خیلی سخت می‌رم. هر روز که باید برم کلی با خودم کلنجار می‌رم که بتونم جم کنم برم. گشادیم میاد. نمی‌دونم. بدیش اینه که دوشنبه‌ها تمرین خیلی سوسولیه و حوصلم سر می‌ره. یه سری کار هم برای یکی از بچه‌ها باید بکنم که خیلی عقب افتاده. و اون کارها رو حتما باید تو خونه انجام بدم. همدمی نیست. کسی هم که دلم بخواد و بتونم باهاش حرف بزنم نیست. کلی هم حرف دارم که دلم می‌خواد به یکی بگم. اما باز کسی نیست. یه جورایی تنهام. فعلا هم که به خاطر این سیستم سربازی و اینا قصد رفتن ندارم. باید یه کار جذابی برای خودم جور کنم. البته امکاناتش هست. می‌تونم عکاسی، ورزش، موسیقی یا همچین کاری کنم. اما اینا ارضام نمی‌کنه. یه کاری که احساس خوشحالی و مفید بودن کنم. باید با یکی از دوستام حرف بزنم. فکر کنم اون یه کارایی می‌کرد. عجب مزخرفی شدم. ایراد از خودمه. چون واقعا همه چیز دور و برم مرتب و خوبه. شاید مسافرت تنها. مثل قدیم‌ها :)


این سایت هم که بسته شده توسط مخابرات و اینا. رو اعصابه

۱۳۸۹ اردیبهشت ۴, شنبه

مکان جدید شرکت

این روزها منتقل شده‌ایم به مکان جدید. بدک نیست. کنار دستمون یه باغچه هست. گلدون جدیدم هم خیلی دوست دارم. بهش که آب میدی به طور واضحی خوشحال میشه. بسیار هم نور رو دوست داره و به شدت به سمت نور برمیگرده. البته مشکلات خاص خودش رو هم داره دیگه. حالا فردا می‌خوام به خودم استراحت بدم و برم دانشگاه که یه کم روحیم خوب بشه. از امشب هم اگه کون مبارک اجازه بده دوباره می‌خوام برم باشگاه به قول دوستای قدیمی تار عنکبوت. خیلی شادم می‌کنه.

کارها زیادن. یکیشون رو سپردم به یکی از دوستام. یه سری دیگشون رو باید خیلی وقت بذارم که انجام بشه. کارهای دانشگاه و نوذری و زارع هم موندن. فردا می‌خوام به غیر از چند تا چای که می‌خوریم بشینم سر این‌ها.

یک طورهایی این روزها سرحال نیستم. دروغ گفتم. الان که دارم می‌نویسم سرحال نیستم. اما خیلی وقت‌ها هم خوبم. یک هم خونه جدید هم بهمون اضافه شده. بچه خوبیه. ولی خوب به هر حال جمع دو نفره من و علی یک چیز دیگست.

خوب تا باشگاه دیر نشده برم دیگه. همگی شاد باشید.






۱۳۸۹ اردیبهشت ۲, پنجشنبه

دفترچه سربازی


بالاخره مجبور شدم دفترچه سربازی پر کنم. خیلی دردآور بود ولی خوب باید بین این کار و ۳ ماه اضافه خدمت، ممنوع‌الخروجی، پریدن PHD و بقیه چیزا انتخاب می‌کردم. بگذریم. قبل از عید بود که شانسی یکی از دوستام گفت که برای ثبت نامه سربازی باید از دانشگاه نامه بگیرم و این نامه رو فقط وقتی می‌دن که کامل تصفیه حساب کرده باشم. من هم از قبل از عید رفتم دنبالش و چند تا امضا و اینا گرفتم.
اولین دردسر این بود که باید یه معرفی‌نامه از دانشگاه کارشناسی یعنی پلی‌تکنیک می‌گرفتم. این کار رو بعد عید انجام دادم و خوب اونها هم یک روزه کار من رو راه انداختند. نکته این بود که از دانشگاه تهران بنده‌خداها یه نامه فرستاده بودند دم خونه که خوب چون من برای گرفتن خوابگاه آدرس غلط داده بودم به دست من نرسیده بود. به هر حال نامه رو گرفتم.
یه جای کار هم چون باید کار تصفیه حساب و اینا انجام می‌دادم طول کشید که شانس آوردم. نکته این بود که پیش هر کسی که می‌رفتم می‌گفت برو ۱ هفته ۲ هفته دیگه بیا که من مجبور بودم قانعش کنم که آقا من وقت این کارها رو ندارم. یک بار هم یک کارمندی بازنشست شده بود و هیچ کس نبود که کار اون رو انجام بده. یک روز هم اونجا کارم عقب افتاد.
یه قسمت بامزه هم این بود که اینا ۲ ورژن از یه نرم‌افزاری داشتن که تو جابه‌جایی اطلاعات ناقص اومده بود. خلاصه من یک روز مونده به آخرین مهلت تونستم همه مدارک رو تحویل آموزش بدم و دست خانوم مهربان درد نکنه خیلی سریع کار من رو راه انداخت.
بعد کار من افتاد به خانوم قدرتی که فکر نمی‌کنم کسی تو اون خراب شده باشه که دل خوشی از این زنیکه سلیته داشته باشه. این‌قدر قر و فر اومد که کار من رو یک روز هم به تعویق انداخت. خلاصه با کلی شانس و اینا روز آخر ساعت ۱۱ نامه من آماده بود که مجبور شدم به یکی از خدماتی‌ها یه پولی بدم که نامه من رو جابه‌جا کنه.
بعد که رفتم آموزش کل، خانومه یه نامه به من نشون داد که نظام وظیفه گفته بود که من به دلیل غیبت در سال ۸۲ (که ورودی ۸۱ بودم البته) مجاز به تحصیل نیستم. حالا کسی نمی‌دونه این نامه چرا سال ۸۷ رفته به دانشگاه تهران و قبل از اون کسی به من گیر نداده و اصلا تو خراب شده امیرکبیر چه غلطی کردن. و من ساعت ۱۱:۳۰ تازه راهی نظام وظیفه شدم. اونجا از کون مبارک شانس آوردم و یه نامه به من داد خانومه که بتونم از دانشگاه تهران نامه فارغ‌التحصیلی بگیرم. البته ممکن بود که پلیس + ۱۰ به من گیر بده در مورد کارشناسی و اینا.
بعد ساعت ۲:۳۰ نامه رو از دانشگاه تهران گرفتم و رفتم یه پلیس + ۱۰ که تا ۳ باز بود. من یک ربع به ۳ رسیدم. ولی آقاهه گشادیش میومد که کار من رو انجام بده و به دروغ می‌گفت که از مرکز قطع شده. بعد رفتم یه پلیس + ۱۰ دیگه که تا ۴ باز بود و یه دختر مهربونی کار من رو انجام داد و بالاخره غیبت نخوردم.
اما روز بعدش تازه رفتم پلی‌تکنیک و یه نامه گرفتم و رفتم نظام وظیفه و کارم بالاخره درست شد.
خلاصه اون روز آخری استرسش زیاد بود :دی
البته کلی از کارا رو هم دوستم نگار انجام داد که خیلی خیلی ازش ممنونم :*

۱۳۸۸ اسفند ۲۶, چهارشنبه

روز آخر


امروز روز آخر کار تو شرکت در سال 87 بود. بالا پایین‌های زیادی داشت. جای خوبیه. تحولات توش زیاده و معمولا آدم حوصلش سر نمیره. اما سال دیگه داره این تیکه از شرکت اصلی جدا میشه که این اواخر خیلی ذهنم رو درگیر کرده. البته نمیدونم آخرش چی میشه. ولی در مجموع سعی میکنن که آدم رو راضی نگه دارن.

امروز سر صبح رفتم دنبال کارای بیمه مامانم. خانومه میگفت باید بالای 55 باشه. بابا هم بالای 60. حالا مامان من 53 و بابام 59. میگم مشکل دارن، باید درمان بشن. میگه نه، باید اول درمان بشن. بعد دکتر نامه بده که از کار افتاده کلی هستن. میگم اگه پول داشتن که حتما این کار رو میکردن. حرف منطقی بزنید. یعنی چی که اول درمان شه بعد بیمه. به من میگه حرف سیاسی نزن. دیگه داشتم میمردم از خنده. آخه چه ربطی داشت!!!

به هر حال بعدش اومدم شرکت و از صبح چیزای خوب پیش اومد. اول که چک کردم دیدم حقوق رو ریختن. بعد رفتیم جای جدید شرکت رو دیدیم. دوستش داشتم. خوب بود و آروم و با صفا. بعدش کادوی یکی از دوستام به دستم رسید که خیلی خیلی خوشحالم کرد. کادوی تولدم بود. بعد یه بسته دادن از طرف شرکت که توش فیلمهای حیات وحش و طبیعت بی‌بی‌سی بود. 11 تا دی‌وی‌دی. با یه ویژه‌نامه از طرف شرکت. بعد هم پاداش آخر سال رو دادن. بعدش رفتیم یه نمیچه جشن و خوش گذشت و یه کول‌دیسک دادن. بعد هم رفتیم پیش مدیرمون و یه کتاب هدیه داد. خلاصه با اینکه اول صبح حالم گرفته شد الان کلی شنگولم.

برای من که سال خیلی خوبی بود و خیلی جاها خدا کمک کرد و شانسهای بزرگی آوردم. امیدوارم همه همیشه شاد شاد باشن.

دوستدار دوستای خوبم
آدرین

۱۳۸۸ بهمن ۶, سه‌شنبه

Load already installed Windows XP using VMWare on Windows7

After almost 1 week I could boot my previously installed windows xp of my system, in a newly installed windows7 x64. I did this because my company does not enter any installed other that winXP system in it's domain. I wanted to use a win7 system and didn't have a domain admin password. So I first installed a win7 x64 on my system. Then I installed a vmware workstation 7 on that. Then tried to boot my winXP in vmware using raw disk option. I did every instruction in vmware site to add hardware profiles and blablabla. It failed because it seems that win7 dows not allow any direct access even for admin users to physical disk. I tried VirtualBox of SUN, it failed too. Trying VirtualPC of Microsoft also leads me to another failure. Finally I found a tool with file name disk2vhd.exe which converts existing partition/partitions to VHD files. Booting that file using 3 Virtual Machine softwares failed too. This files seems to need a SCSI driver. WinXP hangs after TDI.SYS with this image.
Then I found the tool winima81.exe by which I could convert my VHD file to a VMDK file. Booting using that VMDK file with vmware leads me to a Blue Screen Of Death (BSOD) with message 0x0000007B (0xF8954528,0xC0000034,0x00000000). Other Virtual Machines couldn't boot neither. Then I found that the problem is with HDD driver in windows. So I enabled all drivers using this page. Then I booted it up with vmware and added a NAT network card to my virtual machine and my winXP could connect to domain and using UNITY feature of vmware I'm so happy now :) :) :)