امروز از یه جا رد میشدم که این تبلیغ رو دیدم که میگه برید و حالشو ببرید که حساب پساندازتون پیش مالیات بهش نمیخوره. خوب من با اینکه اصلن اصلن به دولتها اعتماد ندارم، اما پایه این هستم به هر حال که مقدار مالیاتی که ملت میدن در حد خوبی باشه که سرویسهای عمومی و امکانات زیادی در اختیار همه باشه. اصلا مهم نیست که این حرف درسته یا نه، اما من از جامعهای که توش همچین تبلیغی دم در بانکش باشه خیلی خیلی بدم میاد. جامعهای که توش مالیات ندادن ارزش حساب بشه.
۱۳۹۱ آذر ۵, یکشنبه
عقاید
امروز با یکی از رفقا من باب نوشته اخیرش حرف میزدم، گفت خوب تو بلاگت بنویس بیام اونجا فحش بدم، دیدم ایده بدی نیست :ی
البته یه کم بحث خیلی زود فلسفی میشه و منم اصلا صلاحیت این رو ندارم که در این موارد نظر بدم. اما خوب حالا میگم، ولی یادتون باشه که طبق معمول خیلی میتونه مضخرف باشه.
نکته اینه که ملت اصلا باید به عقاید هم احترام بگذارن یا نه. یا احترام گذاشتن به عقاید هم یعنی چی و اینا. بعد خوب دوستمون به این نکته اشاره کرده بود که ملت سر عقایدشون کون همدیگه رو پاره کردن. یا یه چیزایی هست که به تاریخ مللی بر میگرده که اون عقاید رو داشتن و این حرفا. خوب خیلی متین بود حرفاش. اما یه سری چیزا گفتم اضافه کنم.
یکی اینکه ملت سر این چیزا معمولن بحث میکنن بدون اینکه اصلا سر تعاریف اولیش به تفاهم رسیده باشن. مثلا تو همین نوشته دوستم، اینکه مسلمونا دهن غیر مسلمونا و به قول خودشون کافرها رو سرویس کردن؛ حالا میشه به اون عقاید احترام گذاشت یا نه؟ خوب نکته اصلا اینه که مثلا طرف عقیده داره که یارو کافر هست و نجس؛ این از اینکه به خاطر این عقیده بره کافره رو بکشه که نجاست زمین رو کم کرده باشه کاملا جداست.
یا اون بحث نازیها که کرده بود، خوب میشه مثلا طرفدار نازیها بود؟ اصلا این جمله یعنی چی؟ منظور اینه که بریم همه مثلا یهودیها رو بکشیم یا اینکه به نظرمون یهودیها موجودات گهی هستن؟ خوب خیلی راحت اگه مورد اول باشه میشه گفت که غلط کردی بشین سر جات بینیم بابا. ولی اگه مورد دوم باشه خوب میشه سرش بحث کرد. ممکنه عقیده یارو به نظر ما خیلی مسخره و احمقانه یا هر طوری دیگهای باشه، چه یهودیه چه طرف مقابلش، خوب این هم نظر ماست؛ ولی بعید میدونم دلیل بشه که طرف رو از اینکه این عقیده رو داشته باشه بشه محروم کرد. میشه باهاش حرف زد و یه سری دلیل آورد که مثلا عقایدش تو سیستم منطقی ما درست نیست. شاید سیستم منطقی ما رو پذیرفت و یه طور دیگه فکر کرد، شاید هم نه. ولی فرق ما با اونا فقط اینه که فرضیات متفاوتی داریم بنابراین نتایج متفاوتی میگیریم که میشه عقایدمون. البته الان به وضوح فرض کردم که ملت تو سیستم منطقی زندگی میکنن، به وضوح خیلی وقتا این فرض برقرار نیست.
ممکنه یکی بگه خوب یه سری عقاید دیگه خیلی تابلو غلطن. من با این حرف خیلی کنار نمیام چون به محض اینکه بخوایم بگیم یه چیزایی غلطن یه چیزایی درست، دعوامون میشه. ترجیح میدم فکر کنم که بیشتر یا اختلاف سلیقه هستن یا همون اختلاف پایههای منطقی؛ چون اصلا پایه نیستم که خوب و بد و درست و غلط به این راحتی قابل تعریف باشن. حالا اگه یه جماعتی در حد یک جامعه یک سری عقیده داشته باشن که من شخصا باهاشون کنار نیام، یا باید سعی کنم عوضش کنم، یا کنار بیام، یا بیام بیرون و بیخیال شم. مثلا مصر انتخابات شد و یارو مسلمونه برنده شد. با فرض اینکه انتخابات درست بوده، خوب ملتش اینو ترجیح دادن دیگه، ممکنه من شخصا ناامید شم از اون جماعت، ولی نمیتونم بگم نه غلط کردین عوضش کنین که. ولی خوب ممکنه رقبتم به اینکه برم اونجا کمتر شه.
اینا اصلا نتیجش این نیست که من معتقد باشم این سیستمها و عقیدهها رو نباید در راستای تغییرشون تلاش کنیم. منظورم فقط اینه که نمیشه زور بگیم و مجبورشون کنیم.
یه چیز دیگه هم اینه که مثلا جامعههه معتقد به ولایت فقیه باشه؛ باشه، خوش به حالش، ولی به محض اینکه بخواد به زور یه جای دیگه دستکاری کنه، یا اون اتقلابش رو به زور صادر کنه، یا به خاطر اختلاف عقایدش با یه سری آدم دیگه بهشون حمله کنه، دیگه ریده. از طرفی وقتی مردم خودش رو مجبور کنه که یک سری عقیده رو نداشته باشن، یا یک سری عقیده رو داشته باشن، باز هم دیگه ریده. من هیچوقت به خاطر عقاید یک نفر بهش حمله نمیکنم، اما اگه به خاطر عقایدم بهم حمله کرد، یا دخالت کرد، وارد جنگ شده و قوانین زمان جنگ با قوانین زمان صلح کاملا متفاوت هستن.
البته خیلی بحث کلی و تخماتیکیه. یکی از دلایلش اینه که اصلا نمیشه خط مشخصی کشید بین عقاید و اعمال. ممکنه اصلا یک سری عقیده، عقیده به یک سری موجودیت خارجی باشه تا یک سری مفاهیم انتزاعی. مثلا یک سری اعتقاد داشته باشن یک سری سرویسها بایدعمومی و در اختیار همه باشن، یک سری بر عکس. حالا اینا چطوری با هم برخورد کنن و از چه ابزارهایی حق استفاده دارن؟
شاید قبلا آدمها اینقدر متفاوت فکر نمیکردن یا اینکه آدمهایی که متفاوت فکر میکردن اینقدر کنار هم نبودن، واسه همین خیلی راحتتر به این نتیجه میرسیدن که با هم دعوا کنن و بجنگن سر عقایدشون، ولی الان خیلی تفاوتها زیاد شده و ملت یه طورایی به این نتیجه رسیدن که بهتره تفاوتها رو بپذیرن، وگرنه یه سره باید بجنگن. اما واقعا تفاوتها خیلی وقتها متناقض میشن و در مقابل هم قرار میگیرن. حالا اینکه چطوری این تناقضها باید حل بشه و کی این حق و صلاحیت رو داره که بگه در این مواقع چه باید کرد (منظورم در تک تک مواقعه)، نظر خاصی ندارم.
وای چقدر خذعول گفتم. ولی مزه داد :ی
۱۳۹۱ آذر ۳, جمعه
قانون و خلاقیت
مطمئن نیستم اول راهنمایی بودم یا سوم راهنمایی. معلم اجتماعی یا همچین چیزی برگشت گفت خلاقیت اینه که آدم در حیطه استانداردها بتونه کار جدید کنه، من برگشتم گفتم نه، خلاقیت اینه که آدم مرزهای استانداردها رو گسترش بده.
اون موقع معلمه از حرف من خوشش اومد و گفت براش بنویسم که چی گفتم.
این یادم اومد چون یک سری آدم هستن که همیشه همه قوانین رو دنبال میکنن و هیچ وقت هم این سوال براشون پیش نمیآد که یه قانون چرا گذاشته شده بوده.
مثل این میمونه که مثلا مسلمونا کلی قانون رو دنبال میکنن که دینشون گفته و اصلا کسی به این فکر نمیکنه که یه سری قانون الان ممکنه کار نکنن هر چقدر هم که تخماتیک باشن.
من معمولا این رو نمیگم، ولی یه جایی در عمق وجودم همیشه این هست که فکر میکنه خیلی از قوانین مال آدمهای احمق و خنگه. کلا قصد این رو ندارم که بگم این عقیده درسته، چون کاملا باعث هرج و مرج میشه همچین چیزی. اما برای تک تک قوانینی که دنبال میکنم باید خودم رو یک طوری قانع کرده باشم. حتی اگر دلیلش این باشه که زور بالا سرم باشه، زورش باید کافی باشه که من رو قانع کنه.
مخصوصا اگه پایه قوانینی که وضع شده طوری باشه که من اصلا پایش نباشم، باز اگه یه کم پایههه رو قبول بدارم، اگه یه سری جا پایه قانونها نباشم ممکنه راحتتر کوتاه بیام. اما نه همیشه.
همه این مضخرفات رو گفتم چون یک سری آدم دورم داشتن یک سری قانون خیلی خیلی احمقانه وضع شده توسط دپارتمان آی-تی رو دنبال میکردن که هیچ منطقی پشتش نبود.
۱۳۹۱ آذر ۲, پنجشنبه
روشنک و محسن
دیشب بعد از مدتها با روشنک حرف میزدم. روشنک و محسن جزو ارزشمندترین آدمهایی هستن که تو زندگیم بودن. الان خوب خیلی دورن و خیلی کم ازشون خبر دارم برای همین متاسفانه تو زندگیم نیستن.
اون موقعها که با این جماعت بودم و حرف میزدیم/میزدن، بهترین دوران زندگیم محسوب میشه. دیشب یه ریزه در حد چند جمله که حرف زدیم یاد اون موقعها افتادم و خیلی خیلی دلم تنگ شد. برا آدمهاش و برا حرفهاش.
برای حتی ۲۰۶ مامان روشنک که من بدون گواهینامه نزدیک بود یک بار باهاش بزنم به ماشین خاله روشنک که مامانش هم توش بود.
کاش یک موقعی دوباره نزدیک باشند. من خیلی آدم «کاشکی« مسلکی نیستم، ولی این آدمها هم خیلی نیستند و ادبیات من خیلی پایینتر از اونیه که بتونه منش این جماعت رو توصیف کنه.
۱۳۹۱ آبان ۷, یکشنبه
BitCoinMiner
بالاخره تونستم این نرمافزارها که تو سیستم بیتکوین کار انجام میدن رو بالا بیارم.
قسمت سختش این بود که چیزایی که لازم هست برای اینکه از کارت گرافیکی به عنوان پروسسور استفاده کنم رو پیدا و نصب کنم، چون بار اولم بود. وسطش مجبور شدم سیستم عاملم رو از فدورا به دبیان تغییر بدم چون یه چیزایی با هم سازگار نبودن و خستم کردم. البته دبیان نسخه پایدار رو هم نصب نکردم، نسخه تست هست که به نظر کاملا پایدار میاد.
خلاصه الان دارم با استفاده از کارت گرافیکیم کار رو انجام میدم، باید ببینم چقدر طول میکشه که یه چیزی گیرم بیاد. یه مدتی کار کنه ببینم چیزی در میاد واقعا یا نه.
تفریح خوبی بود و برای ۲ روز وقتم رو گرفت.
۱۳۹۱ آبان ۴, پنجشنبه
top coder policy
گفتم بعد نود بوقی برم یه کم کد خوب بزنم. واسه همین رفتم تاپ کدر ثبت نام کنم. بعد دیدم طبق معمول همچین چیزی رو باید قبول کنم براش:
We reserve the right, in our sole discretion, to revoke any and all privileges associated with accessing and/or competing on our Web site, and to take any other action we deem appropriate including but not limited to terminating or suspending your use of www.topcoder.com, for no reason or any reason whatsoever, including improper use of this Web site or failure to comply with these Terms of Use.
یا در قسمتی دیگر داریم:
These Terms of Use are governed by the laws of the Commonwealth of Massachusetts. You hereby agree to submit to the exclusive jurisdiction of the courts of the Commonwealth of Massachusetts. To the extent that applicable laws have mandatory application to this agreement or give you the right to bring action in any other courts, the above limitations may not apply to you. Use of this Web site is unauthorized in any jurisdiction that does not give full effect to all provisions of these Terms of Use.
قدیما زندگی خیلی راحتتر بود وقتی فکر میکردم میشه احساس امنیت داشت از دست شرکتها. ولی خوب نمیشه.
اینم نشد. زد حال بدی بود آخر شبی. میخواستم کد بزنم محض تفریح.
۱۳۹۱ مهر ۳۰, یکشنبه
Requiem For a Dream
من خیلی از فیلمها رو اول یه آهنگی از متنشون شنیدم و فکر کردم فیلمی که آهنگش اون بوده حتما شایسته دیده شدنه. آخرین فیلمی که اینطوری دیدم Blade Runner بود.
دیروز یه از خدا بیخبری آهنگ Requiem For a Dream رو گذاشته بود یه جایی. گوش کردم و به خاطر آهنگش گفتم برم فیلم رو ببینم.
امشب فیلمش رو دیدم. مدتی بود که فیلمی به این خوبی ندیده بودم، عالی بود. ولی خوشحالم که ۳ دقیقه آخرش به آهنگ پایانی و تیتراژ آخرش گذشت، چون واقعا نمیتونستم بیشترش رو تحمل کنم. البته دیدنش برای من به سختی دیدن Bitter Moon نبود، ولی این به این خاطر باشه شاید که اون موقع که Bitter Moon رو دیدم تحملم کمتر بوده. البته گاها سناریوهایی تو ذهنم میاومد که خوشحال بودم نویسنده اونها رو دنبال نکرده (توی Requiem For a Dream).
خلاصه اینکه به طرز مازوخیستیای از دیدن این فیلمها لذت میبرم، اما نمیتونم دُز بالایی رو به خودم اعمال کنم. شاید فیلم بعدی Dogville باشه از این دست، اما حداقل آهنگش که جذبم نکرد. ببینیم کی میبینمش.
۱۳۹۱ مهر ۲۹, شنبه
بچه مثبت
یکی از استونی اومده پیشم چند روز بمونه، بعد بنده خدا خیلی سعی میکنه خوب باشه، ولی خیلی رو اعصابه.
همون شب اول میگم چایی میخوری؟ میگه فقط سبز. میگم چرا؟ کافئین نمیخوری؟ میگه نه نمیخورم.
روز اول که از خواب بیدار شدم دیدم همه ظرفها شسته شده و خونه مرتب شده و اینا. خوب گفتم دستش درد نکنه. ولی هی مرتب میکنه من نمیتونم لیوانمو راحت پیدا کنم. خونه هم اینقدر مرتب شده که خیلی رو اعصابه، یه طوریه.
بعد شب میگه بریم سوشی بخوریم، رفتیم اونجا رول آووکادو سفارش میده، میگم مگه سبزیخواری؟ میگه آره.
اینا تازه سال ۹۲ از روسیه جدا شدن، بحث روسها و ودکا شد، میگم اگه دوست داشتی ودکا هست میتونی بخوری، میگه الکل نمیخورم.
یه سری دیگه میگفت سرد بود امروز و اینا، میگم اگه خواستی قرص سرماخوردگی هست، میگه من و قرص؟ میوه میخورم.
آخرشم بهش گفتم مگه تو مامان مسیحی؟ (مریم مقدسشون نمیدونم چی میگن بهش)، بعد جدی میگه شاید بعدن شدم. بیچاره بچش.
کلا کمکم دیگه رو اعصابه بندهخدا.
۱۳۹۱ مهر ۱۳, پنجشنبه
ماجرا ۱
داستان از همین پارسال شروع شد. از همون موقعی که دندون من شکست و ۴ تا بیمه گفتن به تخمم و خوابگاه ۲۱۰۰ دلار جریمم کرد برای بیرون اومدن ازش و کشور و آدماشو موضوع کارم و همهچی به صورت همه باهمی گه نمود. شاید بد نباشه که این حرفها رو بدونید کسی میزنه که توی ونکوور کانادا زندگی کرده برای بیش از یک سال و دانشجوی دکترای یو بی سی هست و یه کم هم بیشتر از میانگین دانشجوها پول میگیره.
یک. میگفتن که کانادا خیلی سیستم بیمه خوبی داره و همه بیمه هستن و اینا. اولا که ما چون خارجی هستیم باید به هر حال ماهی ۶۴ دلار کوفتی بریزیم تو حلق دولت که حتی سادهترین قرصها رو هم پولشو نده. من اگه بیمه تکمیلی دانشگاه نبود باید ۱۰ دلار برای هر قرص (۱۰۰ دلار برای یک ورق) از قرصهای میگرن میدادم، که الان فقط ۲۰٪ از اون پول رو میدم. قبلا به اندازه کافی سر این سیستم داغونشون غرغر کردم. فقط در این حد یادآور شم که یکی از دوستان زنش به دلیل اینکه MRI رو دیر انجام دادن (بعد از ۵ یا ۶ ماه) مرد (فوت شد). یکی دیگه از دوستان جمجمش در ناحیه پشت بینی سوراخ کوچکی داشت که مایعی از بینیش میآمد و ۲ سال به او گفته بودند که مشکل حساسیت دارد و آخر هم در ایران به او گفتند که مایع از داخل جمجمه است و باید فورا تحت عمل قرار گیرد. دیگه تا آخرش رو برید.(این دوستمون زندست البته).
دو. اینجا یک طورهایی کاپیتالیسم با لیبرالیسم قاطی شده و از اون سیستم لیبرال چیزی به انسانها نمیرسه، چون همش رو قبلا شرکتهای بزرگ برداشتن. اینجا به اصطلاح آزاد هستید، یعنی مثلا میتوانید اینترنت در خانه نداشته باشید، اما اگر بخواهید باید خیلی پول بدهید چون کلا ۲ تا شرکت هستند که به صورت انبوه اینترنت تامین میکنند که به صورت اتفاقی قیمت دقیقا یکسانی دارند و هر دو گران هستند. در تمام قراردادهایی که امضا میکنید طرفی که شرکت قرار دارد هیچ مسئولیتی قبول نکرده و هر موقع میتواند هر کاری بکند، چون آزاد است که این قرارداد را به شما بدهد و شما هم آزاد هستید که امضا نکنید. اما در واقع چاره دیگری ندارید. احمقانهترین موردی که الان به یادم میآید، این است که شما وقتی کارمند شوید ۱۰٪ از حقوقتان به صورت اجباری برای بیمه بیکاری برداشته میشود و قید میشود که وقتی بازنشسته شدید ممکن است پول نداشته باشند به شما بدهند (چون آزاد هستند که این قرارداد را با شما داشته باشند و شما اگر دوست نداشته باشید میتوانید کار نکنید)!!!!
سه. من اینجا از کارم و استادم و ماهیت دانشگاه که یک شرکت بزرگ برای ایجاد گردش مالی، جذب ارز از خارج، و درآمد است به هیچ وجه خوشم نمیآید. اصلا هرچه هم بیشتر گذشته بیشتر بدم آمده. یک زمانی استادم میگفت اگر تحمل کنی ۲.۵ ساله دکترا رو میگیری، ولی انصافا علاقهای به گرفتن یک کاغذپاره از این دانشگاه و استاد ندارم. من که خودم میدونم قدر بز حالیم نبود و چیزی اینجا بهم داره اضافه نمیشه. فقط وقت تلف کردنه.
چهار. به همون دلیل که مورد ۲ رو باعث میشه، اینجا دانشجوها محکوم که زجر کشیدن و داشتن درآمد کمینه هستند. یک دانشجوی معمولی در یک دپارتمان معمولی، در این شهر کوفتی ۱۹ هزار دلار سالی میگیرد (ذوق نکنید بقیشو بخونید) که باید حدود ۵ هزار به دانشگاه شهریه بدهد، ۱۰ هزار هزینه سکونت در یک اتاق در خوابگاه یا خانه مشترک با کسی دیگر. ۴ هزار هم به زحمت به هزینه خوراک میرسد. اگه کسی گفته که اینجا خیلی خوش میگذره، منظورش اینه که بدون پول گرفتن از مامان بابا جانش نمیمیره. این برای خیلی از بچهها که مخصوصا از کشورهای داغونی مثل ایران اومدن خیلی هم غنیمت حساب شده ظاهرا. اما از زندگی خبری نیست.
پنج. اینجا مقدار بسیار زیادی مهاجر از کشورهای دیکتاتور زدهای مثل ایران و چین داره. همین باعث میشه که آدمها فکر کنند که همین که کسی نمیاد تو خونشون دستگیرشون کنه و حق دارن روسری سرشون نکنند و اینترنت تا حد زیادی فیلتر نیست، یعنی بهشت. آدمهای اینجا هیچ دیدی نسبت به آزادی و حقوق انسانی ندارند و در بسیاری از موارد اصلا انسانهای آزاد و آزادهای نیستند. اینجا آدمها هنوز درگیر تابوهای جنسی و سنتهای اجتماعی هستند. از طرف دیگه انسانها از جامعه جدا و بسیار تنها هستند. توی این شهر کوفتی به صورت جدی بزرگترین معظل (نمیدونم با کدوم ز مینویسنش) اجتماعی مطرح اینه که مردم از جامعه جدا هستند. مورد دیگه هم اینه که اینجا جامعهای به عنوان کانادایی نیست که شما بیاید و باهاش اخت بشید. جامعه به دستههای متفاوت فرهنگی دستهبندی شده و هیچ کدوم به اندازه کافی قدرت نداشتند که بقیه رو در خود حل کنند. بنابراین ایرانیهای مهاجر، ایرانیهای دانشجو، چینیها (که خودشون طبیعتا خیلی تا گروه دارند)، و بسیاری دیگر رو اینجا میبینید. چیزه شلم شولواییه خلاصه. خوبیش اینه که سختیه جور شدن با فرهنگ جامعه رو تحمل نمیکنید، اما خوب جامعهای هم نیست که اصلا بهش وارد شید. فوقش یک ایران کوچیک شده از آدمهای از اون دراومده.
دلیل باز هم هست، اما خیلی نوشتم، بسته دیگه تا همینجاشم زیادی زر زدم. ساعتها با دوستان بحث کردم و نتیجش هم این شد که من از اینجا خوشم نمیآد (و واقعا نمیبینم دلیلی که خوشم بیاد) و تصمیم به این شد که کار رو یکسره کنم و از اینجا گورم رو گم کنم. این تصمیم تقریبا ۵ یا ۶ ماه پیش گرفته شد.
ادامه دارد...
پ.ن. من اصولا پستهام رو ویرایش نمیکنم، اما ممکنه به این پست اضافه بشه. اگه چیزی اضافه بشه بعد از این توضیح خواهد بود.
۱۳۹۱ مرداد ۲۵, چهارشنبه
بیرون گود
بیرون گود که نشسته باشی، بهتره خفه شی و هیچی نگی.
فقط خبرها رو میخونی و اعصابت کیری میشه که چرا تو این اوضاع بلبشو، هیچ گهی نمیخوری.
زلزله اومده و دولت و سپاه به جای اینکه کمک کنند، از تمام روشهای موجود برای مسدود کردن راههای کمکهای مردم هم استفاده میکنند. فیلمبرداری ممنوع میشه، اجناس رو جمعآوری میکنند و تقسیم نمیکنند، حسابهای بانکی که بهشون پول وارد میشه رو مسدود میکنند، و کلا جو کمک رو امنیتی میکنند طوری که کمک کردن فرقی با فعالیت سیاسی نداره دیگه.
از اون طرف اسرائیل که دست کمی از جمهوری اسلامی نداره نقشههای حمله به ایران رو لو میده و اعلام میکنه که با یک حمله ۱ ماهه و هزینه جون ۵۰۰ نفر اسرائیلی، میتونه غائله بمب ایران رو هم بیاره.
دولت خودش رو کاملا کشیده کنار و اون وسط یکی میاد پیشنهاد میده واسه یک سال آینده کمیته اجرایی برای اداره مملکت تشکیل بدیم. تورم سر به فلک کشیده و حتی بعد از ماه رمضون قیمتها نجومی بالا میرن. با ملت از ایران در اومده که حرف میزنی هیچ ایدهای از وضعیت ایران ندارن، ایرانی که من ۱ سال پیش ازش در اومدم، چه برسه به وضعیت الان. آدمها حتی باورشون نمیشه که سکه ۵۰۰ تومانی خیلی وقته که ضرب شدن.
خلاصه اوضاع کیری و اعصاب از اون بدتر.
اشتراک در:
پستها (Atom)