۱۳۹۱ مهر ۱۳, پنجشنبه

ماجرا ۱

داستان از همین پارسال شروع شد. از همون موقعی که دندون من شکست و ۴ تا بیمه گفتن به تخمم و خوابگاه ۲۱۰۰ دلار جریمم کرد برای بیرون اومدن ازش و کشور و آدماشو موضوع کارم و همه‌چی به صورت همه باهمی گه نمود. شاید بد نباشه که این حرف‌ها رو بدونید کسی می‌زنه که توی ونکوور کانادا زندگی کرده برای بیش از یک سال و دانشجوی دکترای یو بی سی هست و یه کم هم بیشتر از میانگین دانشجوها پول می‌گیره.

یک. می‌گفتن که کانادا خیلی سیستم بیمه خوبی داره و همه بیمه هستن و اینا. اولا که ما چون خارجی هستیم باید به هر حال ماهی ۶۴ دلار کوفتی بریزیم تو حلق دولت که حتی ساده‌ترین قرص‌ها رو هم پولشو نده. من اگه بیمه تکمیلی دانشگاه نبود باید ۱۰ دلار برای هر قرص (۱۰۰ دلار برای یک ورق) از قرص‌های میگرن میدادم، که الان فقط ۲۰٪ از اون پول رو میدم. قبلا به اندازه کافی سر این سیستم داغونشون غرغر کردم. فقط در این حد یاد‌آور شم که یکی از دوستان زنش به دلیل اینکه MRI رو دیر انجام دادن (بعد از ۵ یا ۶ ماه) مرد (فوت شد). یکی دیگه از دوستان جمجمش در ناحیه پشت بینی سوراخ کوچکی داشت که مایعی از بینیش می‌آمد و ۲ سال به او گفته بودند که مشکل حساسیت دارد و آخر هم در ایران به او گفتند که مایع از داخل جمجمه است و باید فورا تحت عمل قرار گیرد. دیگه تا آخرش رو برید.(این دوستمون زندست البته).

دو. اینجا یک طورهایی کاپیتالیسم با لیبرالیسم قاطی شده و از اون سیستم لیبرال چیزی به انسان‌ها نمی‌رسه، چون همش رو قبلا شرکت‌های بزرگ برداشتن. اینجا به اصطلاح آزاد هستید، یعنی مثلا می‌توانید اینترنت در خانه نداشته باشید، اما اگر بخواهید باید خیلی پول بدهید چون کلا ۲ تا شرکت هستند که به صورت انبوه اینترنت تامین میکنند که به صورت اتفاقی قیمت دقیقا یکسانی دارند و هر دو گران هستند. در تمام قراردادهایی که امضا می‌کنید طرفی که شرکت قرار دارد هیچ مسئولیتی قبول نکرده و هر موقع می‌تواند هر کاری بکند، چون آزاد است که این قرارداد را به شما بدهد و شما هم آزاد هستید که امضا نکنید. اما در واقع چاره دیگری ندارید. احمقانه‌ترین موردی که الان به یادم می‌آید، این است که شما وقتی کارمند شوید ۱۰٪ از حقوقتان به صورت اجباری برای بیمه بیکاری برداشته می‌شود و قید می‌شود که وقتی بازنشسته شدید ممکن است پول نداشته باشند به شما بدهند (چون آزاد هستند که این قرارداد را با شما داشته باشند و شما اگر دوست نداشته باشید می‌توانید کار نکنید)!!!!

سه. من اینجا از کارم و استادم و ماهیت دانشگاه که یک شرکت بزرگ برای ایجاد گردش مالی، جذب ارز از خارج، و درآمد است به هیچ وجه خوشم نمی‌آید. اصلا هرچه هم بیشتر گذشته بیشتر بدم آمده. یک زمانی استادم می‌گفت اگر تحمل کنی ۲.۵ ساله دکترا رو میگیری، ولی انصافا علاقه‌ای به گرفتن یک کاغذپاره از این دانشگاه و استاد ندارم. من که خودم می‌دونم قدر بز حالیم نبود و چیزی اینجا بهم داره اضافه نمیشه. فقط وقت تلف کردنه.

چهار. به همون دلیل که مورد ۲ رو باعث میشه، اینجا دانشجوها محکوم که زجر کشیدن و داشتن در‌آمد کمینه هستند. یک دانشجوی معمولی در یک دپارتمان معمولی، در این شهر کوفتی ۱۹ هزار دلار سالی می‌گیرد (ذوق نکنید بقیشو بخونید) که باید حدود ۵ هزار به دانشگاه شهریه بدهد، ۱۰ هزار هزینه سکونت در یک اتاق در خوابگاه یا خانه مشترک با کسی دیگر.  ۴ هزار هم به زحمت به هزینه خوراک می‌رسد. اگه کسی گفته که اینجا خیلی خوش می‌گذره، منظورش اینه که بدون پول گرفتن از مامان بابا جانش نمی‌میره. این برای خیلی از بچه‌ها که مخصوصا از کشور‌های داغونی مثل ایران اومدن خیلی هم غنیمت حساب شده ظاهرا. اما از زندگی خبری نیست.

پنج. اینجا مقدار بسیار زیادی مهاجر از کشور‌های دیکتاتور زده‌ای مثل ایران و چین داره. همین باعث می‌شه که آدم‌ها فکر کنند که همین که کسی نمیاد تو خونشون دستگیرشون کنه و حق دارن روسری سرشون نکنند و اینترنت تا حد زیادی فیلتر نیست، یعنی بهشت. آدم‌های اینجا هیچ دیدی نسبت به آزادی و حقوق انسانی ندارند و در بسیاری از موارد اصلا انسان‌های آزاد و آزاده‌ای نیستند. اینجا آدم‌ها هنوز درگیر تابو‌های جنسی و سنت‌های اجتماعی هستند. از طرف دیگه انسان‌ها از جامعه جدا و بسیار تنها هستند. توی این شهر کوفتی به صورت جدی بزرگترین معظل (نمیدونم با کدوم ز مینویسنش) اجتماعی مطرح اینه که مردم از جامعه جدا هستند. مورد دیگه هم اینه که اینجا جامعه‌ای به عنوان کانادایی نیست که شما بیاید و باهاش اخت بشید. جامعه به دسته‌های متفاوت فرهنگی دسته‌بندی شده و هیچ کدوم به اندازه کافی قدرت نداشتند که بقیه رو در خود حل کنند. بنابراین ایرانی‌های مهاجر، ایرانی‌های دانشجو، چینی‌ها (که خودشون طبیعتا خیلی تا گروه دارند)، و بسیاری دیگر رو اینجا می‌بینید. چیزه شلم شولواییه خلاصه. خوبیش اینه که سختیه جور شدن با فرهنگ جامعه رو تحمل نمی‌کنید، اما خوب جامعه‌ای هم نیست که اصلا بهش وارد شید. فوقش یک ایران کوچیک شده از آدم‌های از اون در‌اومده.

دلیل باز هم هست، اما خیلی نوشتم، بسته دیگه تا همین‌جاشم زیادی زر زدم. ساعت‌ها با دوستان بحث کردم و نتیجش هم این شد که من از اینجا خوشم نمی‌آد (و واقعا نمی‌بینم دلیلی که خوشم بیاد) و تصمیم به این شد که کار رو یکسره کنم و از اینجا گورم رو گم کنم. این تصمیم تقریبا ۵ یا ۶ ماه پیش گرفته شد.

ادامه دارد...

پ.ن. من اصولا پست‌هام رو ویرایش نمی‌کنم، اما ممکنه به این پست اضافه بشه. اگه چیزی اضافه بشه بعد از این توضیح خواهد بود.

۴ نظر:

نیما گفت...

در این مورد که زیاد بحث کردیم و نظر من کپیتالیت خبیث رو می‌دونی کلا. ولی یه چیزه جالب که گفتی اینه که اینجا جامعه کانادایی وجود نداره. برای یه کشور اینطوری کپیتالیسم جواب نمیده (چون مردم برایندی ندارن که قیمت خدمات/کالا رو روش اثر بزارن) و لیبرالیسم هم فاییده نداره چون رای‌های پخش می‌شه و نمی‌تونی دولت قوی داشته باشی.

علاوه بر این بدترین توع حکومت ترکیب کپیتالیسم و لیبرالیسم به همین نسبتی که تو کانادا میبینیه به همون دلیلی که گفتی. به راحتی نمی‌شه شرکت بزرگ مخابراط زد (چون دولت شبه لیبرال نمیزاره) و نمیشه کنترل کرد قیمت غیر رقابتی رو (چون دولت شبه کپیتالیست براش مهم نیست).

و نکته آخر برای اینکه اگه یکی اینو میخونه یه نظر اینوری هم دیده باشه:
من چهارساله که اینجام. تو ایران اوضاعم خوب بوده. اینجا هم بدون اینکه از پدر مادرم کمک بگیرم بیشتر از اونکه خرج می‌کنم در میارم (و به زودی خیلی بیشتر از اون). سیستم درمانی اینجا با اینکه خرابه ولی بازم از ایران بهتره. قوانین مهاجرتی اینجا تا چندسال پیش از جاهای دیگه بهتر بود. الان یکم سخت تر شده. از نظر علمی همچنان اینجا از اروپا بهتر و از امریکا بدتره. در مجموع آدم با توجه به هدفهاش یا باید بره امریکا یا اروپا مگه اینکه مهاجرت سریع براش مهم باشه.

مهرناز گفت...

آدرین من کلا نظراتو تورو همیشه روش حساب کردمو ازت راهنمایی گرفتم ولی خوب ایندفعه کلا نظام فکریم بهم ریخت...
بدو زودتر تصمیم بگیر که منم تو مرز تصمیم گیریم گند نزنم...
نمی دونم تو سلیقه ات با بقیه فرق می کنه یا کسای دیگه صراحت تورو ندارن

همای گفت...

بالاخره یکی حرف راست رو نوشت، دوستای منم که کاادا درس می خونن همینا رو می گن، اما نمی دونم چرا وقتی ایران می رن و به فامیلاشون می رسن یهو کانادا می شه و بهشت و شروع می کنن به خالی بندی

(البته حالا نه ایمکه امریکا یا اروپا خیلی بهتر از این باشه، نه)

کاغذباد گفت...

عزیز جان. شما یه خورده شاکی هستی، اما به نظر میاد که بیشتر به مشکلات خودت برمی گرده توی settle down شدن. وگرنه کلی آدم دارن تو کانادا زندگی می کنن و مشکلی هم ندارن. شاید بهتر باشه اول به خودن یه نگاه بندازی بعد به جایی که داری زندگی می کنی.
همه جا مشکل داره، حتی اسکاندیناوی که من دارم زندگی می کنم. منتها اگر بخوای موفق بشی باید و باید توی جامعه حل بشی که البته هزینه زیادی داره و باید یاد بگیری....