۱۳۹۰ اردیبهشت ۸, پنجشنبه

Right - Left

he - There is a "Personal Information" on the right side.

me - ok, I see: Hi Adrin Jalali Khooshahr, blah blah blah

he - ok, you are looking on the left, I told on the right side.

۱۳۹۰ اردیبهشت ۵, دوشنبه

عقد

ملت ما یا سنتی هستند که برای کردن/شدن دائم و شرعی می‌رن پیش آخوندهای معمولی و سنتی
یا
روشنفکر هستند که می‌رن پیش آخوندهای روشنفکر. ظاهرا اگه خیلی خفن باشن می‌رن اجازه نمودن و نموده شدن رو از یکی مثل خاتمی می‌گیرن. مثل اینکه بیشتر میچسبه.

ولی واقعا روشنفکرن هااااا!!!!

۱۳۹۰ فروردین ۹, سه‌شنبه

جدایی نادر از سیمین

دیروز با دوستام رفتیم جدایی نادر از سیمین رو دیدیم. فیلمی بود که یک سری از واقعیت‌های خیلی تلخ فرهنگ کنونی خیلی از ایرانی‌ها رو نشون می‌داد. البته مشکل من باهاش این بود که واقعیت رو نشون می‌داد، اما تلخ و اشتباه بودنش رو نه. فقط کسی می‌تونست بفهمه که تلخه که اگه خودش بود اون کارها رو نمی‌کرد. اگه یه آدم طبیعی جامعه رو بذاری اونجا احساس می‌کنه که همه چیز عادیه.

کارگردانی فیلم به نظرم داغون و افتضاح بود. سرشار از اشتباه بود. کند بود. ۲ ساعت مذخرف ساخته شده بود که می‌شد همون مذخرفات رو تو ۲۰ دقیقه نمایش داد.

من که شخصا ۱ ساعت بیشتر نتونستم تحمل کنم و از سینما اومدم بیرون. ولی خوب بود که ببینم مردم از چی داره خوششون میاد.

متاسفم

۱۳۹۰ فروردین ۷, یکشنبه

غصه

وقتی خوشحال باشی ولی کسی نباشه که بهش منتقل کنی، مثل یه خازن می‌مونی که خیلی راحت ممکنه بترکه.

کسی رو اینجا حس نمی‌کنم.

۱۳۸۹ اسفند ۱۳, جمعه

I hate the US

آقا ما یه بسته فرستادیم، گفته بودن ۳ روزه می‌رسه، بعد از ۶ روز تازه رسیده آمریکا، که اصلا قرار بود بره کانادا، بعد اونجا واسه ما زده:

Clearance delay

آخه بسته کاغذی رو هم اینا نگه می‌دارن که چی بشه؟ یعنی مملکت از اون داغونتر من سراغ ندارم.

۱۳۸۹ بهمن ۲۷, چهارشنبه

سربازی

الان ۱۰ روزه که دیگه سرباز نیستم و مجبور نیستم صبح زود بیدار شم و برم خودم رو یک جایی معرفی کنم. احساس آزادی از چیزی که بود، من رو برای آزاد بودن هوایی کرده و دارم حسرتشو می‌خورم.

به امید آزادی

۱۳۸۹ بهمن ۲۳, شنبه

مسکر

من و تو ، درخت و بارون...


من باهارم تو زمين
من زمينم تو درخت
من درختم تو باهار
ناز انگشتاي بارون تو باغم مي كنه
ميون جنگلا تاقم مي كنه.

تو بزرگي مث ِ شب.
اگه مهتاب باشه يا نه
تو بزرگي مث ِ شب.
خود ِ مهتابي تو اصلاً، خود ِ مهتابي تو.
تازه ، وقتي بره مهتاب و هنوز
شب ِ تنها
بايد
راه ِ دوري رو بره تا دم ِ دروازه ي روز
مث ِ شب گود و بزرگي
مث ِ شب.

تازه ، روزم كه بياد تو تميزي مث ِ شبنم
مث ِ صبح.
تو مث ِ مخمل ِ ابري
مث ِ بوي علفي
مث ِ اون ململ ِ مه نازكي :
اون ململ ِ مه
كه رو عطر ِ علفا ، مثل ِ بلاتكليفي
هاج و واج مونده مردد
ميون موندن و رفتن
ميون ِ مرگ و حيات.
مث ِ برفايي تو.
تازه آبم كه بشن برفا و عريون بشه كوه
مث ِ اون قله ي مغرور و بلندي
كه به ابراي ِ سياهي و به باداي ِ بدي مي خندي ...

من باهارم تو زمين
من زمينم تو درخت
من درختم تو باهار
ناز انگشتاي بارون تو باغم مي كنه
ميون جنگلا تاقم مي كنه.

" احمد شاملو "

۱۳۸۹ بهمن ۱۸, دوشنبه

پول بده کونم بذار

اول بگم که هرکی از کلمات رکیک خوشش نمیاد نخونه.

از قدیم یه داستان بوده که پادشاهه می‌خواسته مالیات رو زیاد کنه، وزیرش میگه بکن. شاه میگه مردم اعتراض می‌کنند، وزیر میگه کاریت نباشه با من. بعد از اینکه مردم اعتراض کردن وزیر میگه هر کسی بخواد از دروازه شهر رد بشه باید یک بار ترتیبش داده شه. کشاورزا یعنی باید صبح و عصر می‌دادن. بعد از یک مدت اعتراض می‌کنند که آقا، بکنش رو زیاد کنید که تو صف وای نستیم.

حالا شده حکایت ما. هرچی که سر مردم بیاری، هیچ مشکلی پیش نمیاد. کافیه یکی بدترش رو سرشون بیاری تا سرشون به کار جدید گرم بشه. کافیه به هر کدومشون یک امتیازاتی احیانا بدی تا راضی بشن. یا از این هم بدتر، کافیه که احساس کنند که اگه اعتراض کنند به ضررشون تموم میشه. عینهو گوسفندانی رااااااام حرف گوش می‌کنند.

حالا تو هم اگه بری اعتراض کنی میشی آدم بده، اصلا اینا راضین از این چوب کلفتی که در ماتحتشون فرو رفته، همین که تکون نخوره زیاد خودش خیلی خوبه. کافیه فقط بهش عادت کنند. همین که شرایط عوض نشه تو کونشون عروسی میشه. بعد تو میدونی که اینا همشون اینطورین ها، ولی خوب برخورد دوباره باهاش، دوباره کونتو میسوزونه دیگه. چون اگه قرار بود عادت کنی که میشدی اصلا عین اونها.

تازه از این بدتر اینه که یکی اون وسط برگرده بگه مثلا شرکت مال فلانیه، قوانینشم اون تعیین میکنه. خوب ببینم، اگه من مدیر جایی باشم و گذاشتن کون مردم تو اون سیستم جرم نباشه، من حق دارم کون همه زیر دستی‌ها هر روز بذارم؟ تازه اگه اینطوری باشه، بعنی تو سیستم سرمایه‌داری که خیلی‌ها بالاتر از خیلی‌ها هستن (یعنی همین گهی که ما توش هستیم)، فقط بالاسری‌ها حق تصمیم‌گیری و تعیین تکلیف برای بقیه رو دارن؟ خیلی برای من جالبه که آدما بتونن به خودشون بقبولونن که طرف صرفا چون پول داره، حق داره هر تصمیمی بگیره.

این وسط بیشترین چیزی که کون من رو می‌سوزونه همین آدم‌هان، نه سیستم.

۱۳۸۹ بهمن ۱۳, چهارشنبه

وبلاگ دوستان

اینطوریه که من آدم خیلی تنبلی هستم تو تماس گرفتن با دوستام. بعد هر روز صبح که میام نگاه می‌کنم ببینم وبلاگشون چیز جدیدی داره یا نه. بعد اگه داشته باشه احساس می‌کنم باهاشون حرف زدم و خوشحال می‌شم. روزایی که میام و وبلاگ هیچ‌کس مطلب نداره تنها می‌شم.
همین.

۱۳۸۹ دی ۲۴, جمعه

Home Work

امروز می‌خواستم تو خونه کار کنم. رفتم شرکت و پورت‌های لازم رو برای دسترسی به سرورم آماده کردم. بعد اومدم خونه و شروع کردم به کار. واسه یه کار دیگه لازم داشتم که به یک vpn وصل باشم. همه چیز خوب بود اما سرعت vpn کم بود و ارتباط من با سرور رو مختل میکرد. بعد به این موجود با شعور گفتم بسته‌های مربوط به سرور رو از vpn نفرسته که البته یه کم اذیت کرد. اما آخرش قانع شد که انجام بده. حالا حسابی خوشحالم :ی