بالاخره مجبور شدم دفترچه سربازی پر کنم. خیلی دردآور بود ولی خوب باید بین این کار و ۳ ماه اضافه خدمت، ممنوعالخروجی، پریدن PHD و بقیه چیزا انتخاب میکردم. بگذریم. قبل از عید بود که شانسی یکی از دوستام گفت که برای ثبت نامه سربازی باید از دانشگاه نامه بگیرم و این نامه رو فقط وقتی میدن که کامل تصفیه حساب کرده باشم. من هم از قبل از عید رفتم دنبالش و چند تا امضا و اینا گرفتم.
اولین دردسر این بود که باید یه معرفینامه از دانشگاه کارشناسی یعنی پلیتکنیک میگرفتم. این کار رو بعد عید انجام دادم و خوب اونها هم یک روزه کار من رو راه انداختند. نکته این بود که از دانشگاه تهران بندهخداها یه نامه فرستاده بودند دم خونه که خوب چون من برای گرفتن خوابگاه آدرس غلط داده بودم به دست من نرسیده بود. به هر حال نامه رو گرفتم.
یه جای کار هم چون باید کار تصفیه حساب و اینا انجام میدادم طول کشید که شانس آوردم. نکته این بود که پیش هر کسی که میرفتم میگفت برو ۱ هفته ۲ هفته دیگه بیا که من مجبور بودم قانعش کنم که آقا من وقت این کارها رو ندارم. یک بار هم یک کارمندی بازنشست شده بود و هیچ کس نبود که کار اون رو انجام بده. یک روز هم اونجا کارم عقب افتاد.
یه قسمت بامزه هم این بود که اینا ۲ ورژن از یه نرمافزاری داشتن که تو جابهجایی اطلاعات ناقص اومده بود. خلاصه من یک روز مونده به آخرین مهلت تونستم همه مدارک رو تحویل آموزش بدم و دست خانوم مهربان درد نکنه خیلی سریع کار من رو راه انداخت.
بعد کار من افتاد به خانوم قدرتی که فکر نمیکنم کسی تو اون خراب شده باشه که دل خوشی از این زنیکه سلیته داشته باشه. اینقدر قر و فر اومد که کار من رو یک روز هم به تعویق انداخت. خلاصه با کلی شانس و اینا روز آخر ساعت ۱۱ نامه من آماده بود که مجبور شدم به یکی از خدماتیها یه پولی بدم که نامه من رو جابهجا کنه.
بعد که رفتم آموزش کل، خانومه یه نامه به من نشون داد که نظام وظیفه گفته بود که من به دلیل غیبت در سال ۸۲ (که ورودی ۸۱ بودم البته) مجاز به تحصیل نیستم. حالا کسی نمیدونه این نامه چرا سال ۸۷ رفته به دانشگاه تهران و قبل از اون کسی به من گیر نداده و اصلا تو خراب شده امیرکبیر چه غلطی کردن. و من ساعت ۱۱:۳۰ تازه راهی نظام وظیفه شدم. اونجا از کون مبارک شانس آوردم و یه نامه به من داد خانومه که بتونم از دانشگاه تهران نامه فارغالتحصیلی بگیرم. البته ممکن بود که پلیس + ۱۰ به من گیر بده در مورد کارشناسی و اینا.
بعد ساعت ۲:۳۰ نامه رو از دانشگاه تهران گرفتم و رفتم یه پلیس + ۱۰ که تا ۳ باز بود. من یک ربع به ۳ رسیدم. ولی آقاهه گشادیش میومد که کار من رو انجام بده و به دروغ میگفت که از مرکز قطع شده. بعد رفتم یه پلیس + ۱۰ دیگه که تا ۴ باز بود و یه دختر مهربونی کار من رو انجام داد و بالاخره غیبت نخوردم.
اما روز بعدش تازه رفتم پلیتکنیک و یه نامه گرفتم و رفتم نظام وظیفه و کارم بالاخره درست شد.
خلاصه اون روز آخری استرسش زیاد بود :دی
البته کلی از کارا رو هم دوستم نگار انجام داد که خیلی خیلی ازش ممنونم :*
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر