۱۳۹۰ تیر ۲۹, چهارشنبه

حجاب - شرکت

تو شرکت یکی از بچه‌ها روی پنجره یکی از اتاق‌ها که ۲ تا از دخترها هم توی اون اتاق بودن نوشته بود خواهرم حجاب متانت توست. بچه‌ها هم در حرکت اول روسری‌ها رو در آوردن و در حرکت بعدی یک عکس پرینت گرفته و چسبوندن روی همون نوشته.

نکته‌ای که ذهن من رو مشغول می‌کنه اینه که این آدم‌ها هنوز هم قاطی آدم‌هایی هستند که ما فکر می‌کنیم که موجودات متمدنی هستند. اما دیده می‌شه که نه، همین نزدیکی خودمون همچین آدم‌هایی پیدا می‌شن.

تاسف آوره.

۱۳۹۰ تیر ۱۸, شنبه

gnome shell weather indicator

I needed weather indicator for my Gnome3 desktop. But I couldn't compile gnome-shell-extension-weather on my machine. So I tried http://fpmurphy.com/gnome-shell-extensions/weather-1.1.tar.gz. This one needed an API key from http://www.worldweatheronline.com. I got it, but in the README file it is mentioned that I should provide a US ZIPCODE.

After a while I found that instead of providing a ZIPCODE, I can set ZIPCODE to "Tehran" and that worked well for me.

Now I have a weather indicator/forecast for my Gnome3 desktop.

۱۳۹۰ تیر ۱۴, سه‌شنبه

ماسال

رفتیم ماسال. در استان گیلان. گفته بودند که بالای کوه هست و جنگل و ابر و این حرفا. به نظر نزدیک مقصد میومدیم. اما خبری از کوه نبود. مگر این کوه‌های دور.



از طاهرگوراب رد شدیم و رفتیم بالاتر.



مسیر هم دیگه جنگلی و کوهستانی شد.



رسیدیم به ماسال و رفتیم بالاترین نقطه مسیر آسفالت که هتل کوهسار بود. قرار بود دو تا کلبه بگیریم اما طرف بامبول درآورد و بعد از ۲ ساعت که اونجا الاف شده بودیم بیخیال شدیم و رفتیم بالاتر. رسیدیم به یک جایی که هم نهار میداد هم جا. یه کم هم که موندیم مه شد. اول آفتاب بود. ابر اومد پایین. مه شد. بعد مه رفت پایینتر و آسمون ما صاف شد. شب همه ستاره‌ها معلوم بودن. کهکشان راه شیری هم معلوم بود. صبح دوباره مه شد. عالی بود.


و برگشتیم.

۱۳۹۰ تیر ۱۲, یکشنبه

بکارت - شرکت

قدیم‌ترها موضوع بکارت و ازدواج و سکس قبل از ازدواج خیلی داغ بود. یادمه که هر روز خودمون رو جر می‌دادیم تا در این موارد یک سری آدم رو قانع کنیم. بحث در مورد حقوق زن و عقدنامه و حقوقی که معتقد بودیم باید توش نوشته بشه هم زیاد می‌شد. اما خوب چند سال که گذشت دیگه این بحث‌ها تبدیل شدن به پیش‌فرض اکثر آدم‌ها.

این رو هم بگم که باکره بودن پسر و دختر نداره. به کسی می‌گم باکره که سکس نداشته بوده باشه.

دیگه بحثی در مورد اینکه فلانی باکره هست یا نه نمی‌شد. دیگه کسی فرض نمی‌کرد که باکره بودن خوبه. می‌دونم که خیلی‌ها هنوز اندر خم پرده بکارت دختر‌ها سکس نداشتن پسرها موندن. منظورم اینه که اینقدر زیاد شدیم که دیگه دور و بر خودمون این بحث‌ها نمی‌شد. کم کم به اینجا رسید که نرمال جامعه دور و بر ما این شده بود که طرف تجربه سکس داشته بوده باشه تا حداقل اگه می‌خواد ازدواج کنه واسه این نباشه که با یکی می‌خواد بخوابه.

وقتی دیدن خیلی جامعه داره به این سمت پیش میره اومدن یک سری از این سایت‌ها راه انداختن که واسه ازدواج موقت هست. خوب فرقی نمیکرد. ملت می‌رن اونتو می‌گن ما میخوایم سکس بداریم و یکی رو انتخواب می‌کنن. حالا من نمی‌دونم اون سایت چی داره که با بقیه جامعه فرق میداره. اون قانونی میشه و بقیش غیر قانونی.

حالا بگذریم.

تو شرکت ما یک نفر بود که همیشه سر این چیزها بحث میکردیم. البته هنوز هم هست. اما بعد از یک مدت به این نتیجه رسید که اون یک نفره و بقیه شرکت در مقابلش هستن. اما یکی دیگه اومده که اون هم مثل قبلی فکر میکنه و بدبختانه هم اتاقی من شده. من به ناچار یکی دو بار باهاش بحث کردم. اما یادم رفته بود که مغز این آدمها مثل سنگ شده و اصلا قابل تغییر نیست. خود طرف میگه که پذیرفتنش برای من سخته. اما باز هم زیر بار نمیره. به هر حال تا اینجا بحث کردیم. ولی بعد از این پشت خط قرمزه ;)

۱۳۹۰ تیر ۱۱, شنبه

worldcommunitygrid.org

خوبه حالا احساس نمی‌کنم که از لپ‌تاپم خوب استفاده نمی‌کنم. :)

رفتم اینجا عضو شدم و دارم پروژه‌های این بندگان خدا رو اجرا می‌کنم.

اینطوریه که شما عضو که می‌شید، یک برنامه کوچیک می‌گیرید و اجرا می‌کنید اون رو. بعد می‌رید می‌گید که من می‌خوام تو فلان پروژه‌ها باشم. اون برنامه هم براساس اینکه چه مقدار کامپیوتر شما منابع آزاد داره، ازش استفاده می‌کنه و نتایج رو برای سرور میفرسته. خیلی سادست. شاید یک حداقل کاریه که میشه واسه علم کرد.

اهرابیان

استاد دانشکده علوم دانشگاه تهران، خانم دکتر اهرابیان درگذشت. او چند سال بود که از بیماری سرطان رنج می‌برد.

من بارها باهاش دعوا کرده بودم. با من همیشه کل‌کل می‌کرد. یه دفعه بهش گفتم چرا حالا به من گیر میدید؟ گفت به تو گیر ندم به کی گیر بدم؟

یک بار من و علیرضا فتوحی نشسته بودیم توی ماشینش، میگفت همه دانشجوهای من رفتن. بهترین دانشجو و باهوشترین دانشجوی من موندن ایران. خیلی دوست داشتنی بود. مامان بود واسه خودش تو اون دانشکده. دلم می‌خواست زنگ بزنم بهش بگم که علیرضا که دید رفت، من هم بالاخره از یه جایی پذیرش گرفتم. خوشحال شه. اما رفت.

آخرین بار سر دفاع مونا دیدمش. و آخرین بار که صداشو شنیدم تلفنی بود و اصلا صداش خوب نبود.

روحت شاد اهرابیان.